loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب آخرین شهر

(مجموعه ویوارد پاینز 3)

5 / -
موجود شد خبرم کن

معرفی کتاب آخرین شهر (ویوارد پاینز 3)

مردم شهر ویوارپاینز که حافظه شان توسط دیوید پلیچر کاملا پاک شده و او را فرمانروای شهر می دانند، بی هیچ چون و چرایی تمام حرف هایش را پذیرفته و از پلیچر اطاعت می کنند. سال 2013 همزمان با جشن سال نو، پلیچر به همراه همه ی مردم شهر وارد اتاق های تعلیقی که از قبل آماده شده می شوند تا به خوابی طولانی و عمیق فرو رفته و در آینده بیدار شوند. اکنون بعد از گذشت هزار و هشتصد سال، در سال 3813 میلادی پلیچر و دستیارانش به همراه عده ای از مردم بیدار شده و از اتاق های تعلیق بیرون می آیند.

مردم فکر می کنند تنها چند ساعت از جشن سال نو گذشته و مدت زمان کمی در خواب بوده اند؛ در این میان ایتن برگ مامور مخفی اف بی آی که برای تحقیق و پی بردن به مقاصد پلیچر به ویواردپاینز فرستاده شده بود نیز جز اولین کسانی است که از اتاق تعلیق بیرون آمده و بیدار می شود. او خوب می داند که سال های طولانی در خواب بوده اند؛ و هم چنان در تلاش است تا مردم را از ویوارپاینز نجات دهد و آن ها را متوجه مقاصد شیطانی پلیچر سازد.

ایتن تلاش می کند تا خود را به دریچه های مخفی بیرون شهر رسانده و شرایط اطراف را بسنجد، اما آن چه که پس از خروج با آن مواجهه می شود بسیار با چیزی که انتظار دارد متفاوت است. در لحظه ی ورود به دنیای جدید مورد حمله ی موجوداتی قرار می گیرد که هیچ شناختی نسبت به آن ها ندارد. آیا ایتن موفق می شود جان خود و مردم شهر ویواردپاینز را نجات دهد؟ ...

ویواردپاینز شهریست مخفی در میان کوهستان که مردی به نام دیوید پلیچر آن را به وجود آورده است. پیلیچر در سال 1971 کشف می کند که ژنوم انسان رو به زوال است و پیش بینی می کند که گونه ی انسانی در سی یا چهل نسل آینده منقرض خواهد شد.

پلیچر تعدادی از انسان ها را به ویواردپاینز می آورد تا قبل از این که ژنوم شان به حد بحرانی برسد، آن ها را شبیه سازی کرده و حفظ کند. در کنار صد و شصت نفر از اطرافیانش که عقاید او را قبول دارند و به طور داوطلبانه با پلیچر همراه می شوند، ششصد و پنجاه نفر دیگر توسط افراد او ربوده شده و به ویواردپاینز آورده می شوند.

 

برشی از متن کتاب آخرین شهر (ویوارد پاینز 3)


ایتن با آسانسور از سوئیت پلیچر تا راهروی طبقه ی اول پایین آمد. صدای شلیک تفنگ ها را هنوز می شنید اما حالا صداها از دور می آمدند. به سمت در شیشه ای انتهای راهرو حرکت می کرد. با گذر از چهار چوب در و ورود به کشتی هفت تیری را که آلن به او داده بود، بیرون کشید. بیشتر افراد پلیچر به دنبال یافتن منبع هیاهو به پایین آمده بودند و گیج و وحشت زده در اطراف پرسه می زدند. صدای شلیک در این قسمت بلندتر بود. صفیر گلوله از جایی در انتهای تونلی که از دل کوهستان می گذشت و به ویواردپاینز می رفت به گوش می رسید.

همه جا پر از جسد آبی بود؛ تلی از آن ها در تونل و چهل پنجاه تایی در غار. خون مثل کانال های آب روی سنگی روان شده بود. دم در بخش تعلیق، چهار جسد با ملافه هایی روی بدنشان کنار هم ردیف شده بودند. بوی باروت به هر بوی دیگری چیره شده بود. آلن به حالت دو از تونل خارج شد. ایتن راهش را از میان جمعیت به سمت او باز کرد. صورتش پر از لکه های خون بود و بازویش از چیزی که ایتن حدس می زد باید بریدگی یا یک پنجه باشد، شکافته بود. مسلسل آی آر 15 در ته تونل تونل هیاهو به پا کرده بود و در تعقیب آن صدای فریاد به گوش می رسید.

آلن گفت: «داریم عقب می رونیم شون ولی باید حداقل یه دویست تایی باشن. چند تا از افرادم رو از دست دادم و مهمات تیر بارم تموم شده. اگه مسلسل نداشتیم وضعمون خیلی بدتر از این ها می شد. پلیچر کجاست؟» ـ بیهوش توی اتاقش بستمش. «یه نفر رو می فرستم پایین سراغش.» صدای بی سیم آلن بلند شد. «آلن تمام.» صدای ماستین خش خش کنان از بلندگویش بلند شد. «همین الان آخرین گروه رو از تونل بیرون کردیم ولی در داغون شده.» ـ یه کامیون با ورقه های فولادی و سه تا فلز کار فرستادم سراغ تون. قراره در رو جوش بزنن» ـ دریافت شد.

خط رو حفظ می کنیم. تمام. ایتن گفت: «نمی تونین خروجی رو ببندین. باید بریم سراغ مردم توی دره. زن و پسر من او پایینن.» «این کار رو می کنیم ولی باید دوباره گروه بندی بشیم. دوباره مسلح بشیم. تا اونجایی که می دونم هشت نفر از افرادم رو از دست دادم. اگه قرار باشه روی ویواردپاینز آتش بریزیم، بهترین آخرین اسلحه ی باقی مانده توی انبار مهمات رو هم با خودمون ببریم.

باید برای تیربار مهمات بیشتری پیدا کنیم.» چشم های آلن جدی شد و ادامه داد: «شب هم نمی تونیم بریم بیرون.» ـ چی داری می گی؟ ـ الان عصره، تا بخوایم بجنبیم شب شده. با سپیدی صبح می ریم شهر. ـ فردا؟ ـ ما تجهیزات درگیر شدن تو شب رو نداریم. ـ فکر می کنی مردم غیر مسلح توی شهر دارن چیکار می کنن؟ فکر می کنی زن و پسر من ... ـ توی تاریکی شب سلاخی مون می کنن و خودتم اینو خوب می دونی. این اتفاق می افته اگه تنها شانس نجات اون مردم رو از دست بدیم.  

نویسنده: بلیک کرواچ مترجم: زهرا رحیمی انتشارات: باژ  

 


مشخصات

  • نویسنده بلیک کرواچ
  • مترجم زهرا رحیمی
  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 3
  • سال انتشار 1403
  • تعداد صفحه 335
  • انتشارات باژ
  • شابک : 9786008939443


نظرات کاربران درباره کتاب آخرین شهر


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب آخرین شهر" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل