معرفی کتاب احضارگر 2 (تفتیش)
یک سال از روزی که فلچر دستگیر شده و به پلت برگردانده شده بود، می گذشت. دیدریک هیچ وقت از فلچر خوشش نمی آمد و همیشه برایش مشکل درست می کرد. این بار به دروغ ادعا کرده بود که فلچر قصد کشتن او را داشته و به جنش ایگناتیوس دستور داده که او را زنده زنده آتش بزند! اما پینکرتون ها بدون هیچ محاکمه و توضیحی، به دلیل نفوذ زیادی که پدر دیدریک در مقامات ارشد کشور داشت، او را زندانی کرده بودند.
در تمام طول این مدت، او همراه ایگناتیوس در سیاه چالی تاریک و با آب و غذایی ناچیز زندانی بودند. اما سیاهچال هم نتوانسته بود فلچر را از تمرین های احضارگری غافل کند و با استفاده از کتابِ جاسازی شده در تشک کاهی اش، وِرد ها و سحرهای زیادی را با ایگناتوس تمرین کرده و بر مهارتشان افزوده بود. روز محاکمهی فلچر توسط دایرهی تفتیش فرا رسیده بود و باید اثبات می کرد که در ماجرای سوختن صور ت دیدریک توسط ایگناتوس نقشی نداشته است.
برای اینکه بی گناهی فلچر ثابت شود، اتفاقات عجیبی در محاکمهی او رخ می دهد و پای افراد مهمی به آن باز می شود؛ از حقایق پنهانی در مورد فلچر، گذشته و پیشینهی خانوادگی اش پرده برداشته می شود و او را در دفاع از امپراطوری هومینم مصمم تر می کند.
مجموعهی احضارگر در مورد پسری به نام فلچر است که نیرویی ماورائی در احضار و کنترل جن دارد. سرزمین او در امپراطوری هومینم قرار گرفته که در حال جنگ با اورک ها (موجوداتی غیر انسانی) است. در این جنگ دو طرف برای پیروزی، از نیرو و قدرت جن ها بهره می برند و از افرادی به نام احضارگر کمک می گیرند. احضارگران در تعیین سرنوشت جنگ نقشی مهم دارند، آن ها افرادی هستند که توان احضار و کنترل جن ها را دارند.
فلچر برای این که به احضارگری ماهر تبدیل شود به عضویت وُکانس، آکادمی نظامی احضارگران در آمده و همراه چند تن از اعضای آکادمی از جمله اتللو و سیلوا که حالا دیگر به دوستانی وفادار برایش تبدیل شده اند، در ماموریت های مختلف شرکت می کند تا دسیسه های اورک ها را نقش بر آب کند. در این مسیر اتفاقاتی برای او می افتد که حقایقی را در مورد گذشته و خانوادهی خودش آشکار کرده و نقش کلیدی او در پیروزی امپراطوری هومینم را آشکار می کند.
برشی از متن کتاب احضارگر 2 (تفتیش)
فلچر گفت: "همه چی مرتبه." گرچه از حرف خودش مطمئن نبود. آبی حرکتی نمی کرد. انگار گرملین می دانست باید ساکت باشد. جن دیگری کنارشان نشست و سم هایش روی زمین تق تق کرد. الیکورن بود، یکی از جن های نایاب زرادخانه ی هومینم. فلچر پوست سفید زیبا و پرهای همچون قوی جن را تحسین کرد؛ الیکورن با وقار میان جمع دانش آموزان گام برداشت.
شبیه اسبی بزرگ بود اما با بال هایی فراخ و شاخی مخروطی که از پیشانی اش بیرون زده بود. صورت سوار زیر کلاه چرمی و عینک محافظ پهنش از نظر پنهان بود ولی کرس و اتللو دستی تکان داد تا سوار شوند. از آنجایی که قد وقامت شان سوار شدن را برایشان سخت می کرد، آن ها را بالا کشید و پشت سر خود نشاند.
اجنه ی بیشتری آمدند که هر کدام در میان تشویق سربازان تماشاچی فرود آمدند. هیپوگریف ها شیرجه زنان پایین آمدند؛ در ظاهر شبیه شیردال ها بودند اما به جای بدن و پاهای عقب شیر، بدن اسب را داشتند. پریتون های شاخ داری روی صحنه یورتمه رفتند که شبیه گوزن های الفی اما با بالهای بزرگ گندم گون، پرهای دم کشیده و بلند و پنجه هایی به تیزی تیغ در پاهای پشتی شان بودند.
هر از گاهی چمروشی می آمد که شیردالی مینیاتوری اما با سر و بال شاهین و بدن و سلوک سگ بود. چمروش ها کوچک تر از آن بودند که بشود سوارشان شد؛ احتمالاً دوبرابر اندازهی آتنا بودند. در عوض تجهیزات کمکی لازم را می آوردند و برای اجنه ی اصلی سپاه آسمانی، همراهانی ممتاز بودند. فلچر حیرت کرده بود. هرگز چنین طیف متنوعی از اجنه ندیده بود، آن هم چنین گونه های بزرگ و قدرتمندی.
به دیدن اجنه ی تکراری در وُکانس عادت کرده و تقریباً از یاد برده بود که هومینم چه نژاد های گوناگونی در اختیار دارد. از این که شیربوفی نمی دید، خوشحال شد. آتنا تحفه ای نادر بود و فلچر بی صبرانه منتظر بود تا به او اجازه بدهد در این پرواز بال هایش را بگشاید. اطمینان حاصل کرده بود ایگناتیوس و آتنا پیش از ماموریت تا حد امکان درونش در حالت هم جوشی باشند تا خوب استراحت کنند و تا جایی که ممکن بود، مانایشان تجدید شود. با این حال، حس عجیبی داشت که این همه مدت بدون ایگناتیوس باشد؛ کمی هم زمان برد تا به حضور آتنا در هوشیاری خود عادت کند.
هر چند آتنا، همانطور که از جنی آموزش دیده انتظار می رفت، به ندرت سرزده به افکارش وارد می شد، هنوز هم برای فلچر سخت بود تا دستورات را فقط به سمت هوشیاری یک جن جاری کند. سیپو موقع تماشای سوار شدن آخرین دانش آموز بر مرکب خود، فریاد زد: "همه آماده ان؟" فلچر در پیشاپیش گروه اُفیلیا فیورشام را سوار بر پریتون خود دید که موی کم رنگش همچون جویباری میان باد در تلاطم بود.
زاخاریاس فورسیت را در پشت خود سوار کرده بود تا هنگام رسیدن به نقطهی فرود، وندیگوی خود را بدرقه کند یا شاید هم در حمایت از گروه پرواز نقشی داشته باشد. روک هم سواره بود، به سینهی افسر دیگری چنگ انداخته و قیافه اش طوری بود که...
- نویسنده: تاران ماتارو
- مترجم: بهنام حاجی زاده
- انتشارات: باژ
نظرات کاربران درباره کتاب احضارگر 2
دیدگاه کاربران