کتاب فرار از تیمارستان جلد صفر از مجموعه ی تیمارستان نوشته ی مدلین روو و ترجمه ی فرنوش فرجادی راد توسط نشر باژ به چاپ رسیده است.
ریکی دزموند پسر جوانی است که با ناپدری و مادرش زندگی می کند. او اصلا رابطه ی خوبی با ناپدری اش ندارد و دائما در حال مشاجره با یکدیگر هستند. در یکی از همین مشاجرات ریکی کنترل خود را از دست داده و آسیب جدی به دست ناپدری می رساند. از آن جایی که ریکی سال ها قبل سابقه ی بستری شدن در مرکز روان درمانی را داشته، ناپدری اش مادر ریکی را متقاعد می کند که او را به تیمارستان روانی بروکلین ببرند. ریکی بعد از گذشت زمان کوتاهی در بروکلین، با دیدن بیماران متوجه می شود که اصلا به آن جا تعلق ندارد. او در تیمارستان با دختری به نام کای آشنا می شود که مدت هاست درآن جا به سر می برد. از طریق او در جریان شرح حال بعضی از بیماران تیمارستان قرار می گیرد؛ مردی که متعقد است می تواند پرواز کند و به همین دلیل بارها جان خود را به خطر انداخته یا خانم میانسالی که همسر خود را کشته و تکه تکه کرده است و موارد بسیاری از این قبیل. ریکی دزمون در تلاش است تا با مادرش تماس بگیرد و از او برای رهایی از تیمارستان کمک بخواهد. اما ناپدری ریکی اصلا اجازه ی ملاقات را به او نمی دهد، در ضمن به دلیل سیستم امنیتی قوی بیماران نمی توانند هیچ گونه ارتباطی با محیط بیرون داشته باشند. از طرفی رئیس بروکلین، دانیل کرافورد مردی است با افکار شیطانی که در طبقات زیر بیمارستان بیماران را مورد شکنجه و عذاب قرار می دهد. ظاهرا کرافورد نقشه ای برای ریکی کشیده و برنامه ی ویژه ای برای او در نظر گرفته است. ریکی از طریق "کای"، پی به افکار پلید کرافورد برده و به دنبال راهی برای فرار از این مکان مخوف است ...
برشی از متن کتاب
کنار سرپرست، روی دیوار عکسی آویزان بود که ریکی دیگر پس از بارها رفت و آمد به محیط آشنای بزرگ، ان را دیده بود. تلاش می کرد هنگام عبور از کنار عکس به آن نگاه نکند. شبیه چیزهایی نبود که اجازه ی نمایش عمومی داشته باشند. عکس هایی از بیمارستان بود. بیمارانی مثل آن ها. بعضی ها به آرامی در اتق هایشان نشسته بودند. بقیه به میزهایی در مرکز سالن سخنرانی بسته شده بودند. آن عکس ها حتی ممنوعه تر به نظر می رسیدند، آن هم با حضور سرپرست در کنارشان که اصلا از وجودشان اذیت نمی شد، انگار آبرنگ یا نقاشی های خانوادگی بودند. ریکی گفت: «اون عکس ها ...» آن ها قرار بود با مداد شمعی های کوتاه و پهن و زشتشان روی صفحه های زرد کوچکشان کار کنند. این ها تنها وسایل نوشتنی بود که با اعتماد به آن ها داده بودند. ریکی علاقه ای به خودکشی نداشت، اما واقعا در این لحظه می توانست ی مداد درون چشمش فرو کند، فقط برای این که یک ملاقات سریع با مادرش داشته باشد. کای با تکانی به شانه اش گفت: «ازشون متنفرم. هیچ وقت بهشون نگاه نمی کنم.» ریکی زیر لبی پرسید: «عجیب نیست همین طوری در معرض دید گذاشتنشون؟ چندشم می شه.» کای گفت: «فکر کنم نکته اش همینه. فکر کنم قراره مثلا تهدید باشه. یه اخطاره.» اون ها اخطار هستند. ریکی نگاهش را از کای گرفت و به سمت مرد جوانی که حرف زده بود، برگشت. ریکی قبلا توجه چندانی به او نکرده بود، چون او هم مانند بقیه ی بیماران تقریبا در سکوت کامل کار می کرد. فرمان برداری. او کمی بزرگتر از ریکی به نظر می رسید. اما نمی شد مطمئن بود. چهره ی زیبایی داشت که سنش را نشان نمی داد و چشمان آبی خواب آلود و دهانی به حالت خنده. پسر ادامه داد: «شما دو تا زیادی حرف می زنید. من دیگه باید بدونم، من ... خب، من می دونم که پرستارها از حرف زدن خوششون نمی آد. ممکنه همه ی افراد میزمون رو تنبیه کنن. اون ها دارن نگاه می کنن.» کای جواب داد: «آروم باش تنر.» بد اخلاق نبود. مهربان بود. «صدامون رو پایین نگه می دازیم خوبه؟» حرفش تنر را آرام نکرد. قیافه ی ترسیده ای به خودش گرفت، انگار در طول عمرش چیزهای بد و وحشتناکی دیده است. ـ بیا، عالی شد، سرپرست داره میاد این وری. ظاهرا برای کم کردن صدا زیادی دیر شده بود. وقتی سرپرست در حال نزدیک شدن بود، ریکی تماس چشمی اش را قطع نکرد. حتی اگر می خواست هم نمی توانست. بیشتر افراد بزرگسال او را نمی ترساندند، ام این سرپرست تفاوت داشت. به نظر عصبانی یا نگران نمی آمد. فقط خالی بود. انگار پوستش نقابی بود بر چهره ای که پشت آن بود. ریکی زمزمه کرد: «خودمون رو توی دردسر انداختیم کای؟» تنر در حالی که سرش را روی دفترش خم کرده بود، جویده جویده گفت: «بهتون گفتم.» کای گفت: «نترسید، با هر دو تونم. احتمالا فقط می خواد سلام کنه. تو تازه واردی، یادته؟» ـ هیچ وقت یادم نمی ره، ممنون. کای دفتر خاطرات جفت شان را به همان پارگراف های نصفه نیمه نوشته شده ای که به عنوان نوشته ی امروزشان رویش کار می کردند، برگرداند. سرپرست عرض اتاق را با قدم های آهسته طی کرد و ریکی نقطه های سفیدی در گوشه ی چشمانش دید.
نویسنده: مدلین روو مترجم: فرنوش فرجادی راد انتشارات: باژ
نظرات کاربران درباره کتاب فرار از تیمارستان (تیمارستان؛ جلد صفر)
دیدگاه کاربران