دربارهی کتاب دکتر ژیواگو
کتاب دکتر ژیواگو نوشتهی بوریس پاسترناک با ترجمهی علیاصغر خبرهزاده از انتشارات نگاه به چاپ رسیده است. دکتر ژیواگو پزشک و شاعر مشهور روس است که در نیمه اول قرن بیستم زندگی میکند. او بخاطر اشعار سیاسیاش مورد غضب سیاسیون زمان خود قرار می گیرد. موضوع اصلی داستان روایت عاشق شدن ژیواگو به دو زن است.
ژیواگو ابتدا با تانیا که از کودکی باهم بزرگ شدهاند ازدواج می کند. در این دوره کشور در آستانه یک انقلاب قرار دارد.تزار، تظاهراتی که انجام می شود را به خون می کشد. دختری زیبا به نام لارا به جوانی انقلابی به نام پاشا دلبسته است. با آغاز جنگ جهانی اول دکتر ژیواگو و پاشا هر دو به جبهه اعزام می شوند. پاشا در جنگ زخمی و اسیر آلمانها می شود. لارا برای اطلاع از سرنوشت او به جبهه می رود و... .
این روایت با وقوع انقلاب اکتبر 1917 آغاز میشود و سالهای درگیری جریانهای مختلف بر سر تصاحب قدرت را روایت میکند. ، روایتی سیاسی - عاشقانه که زندگی اجتماعی و فردی روسها در سالهای انقلاب را پیشروی مخاطب میگذارد. شاهکار دکتر ژیواگو آنچنان مورد توجه قرار می گیرد که بوریس پاسترناک خالق خود را در سال 1958 برنده جایزه نوبل در ادبیات می کند. از روی این اثر چند فیلم و سریال نیز ساخته شده است.
بخشی از کتاب دکتر ژیواگو
شب شده بود. تنها حلقهی رو شنایی سفیدی که چراغ جیبی (دیومیتا) تا پنج قدمی آنان را روشن می کرد، از این تودهی برف به آن تودهی برف می جهید و کسانی را که به دنبال آن بودند، به جای این که جلوی پایشان را روشن کند، بیشتر سرگردانشان می کرد. همه جا تاریک بود. در پشت سر همان خانه ای قرار داشت که اشخاص بسیاری آن را می شناختند، همان جایی بود که او وقتی دخترکی بود اغلب به آنجا می رفت. جایی بود که پسر بچه ای را به نام (آنتیپوف) بزرگ کرده بود که بعدها می بایست با (لارا) ازدواج کند.
(دیومینا) با لحنی حمایت کننده و جالب با دکتر حرف می زد:
بی چراغ؟ باز هم جلوتر می روید؟ رفیق دکتر، اگر این نبود، من مال خودم را به شما قرض می دادم. به راستی در گذشته این دختر فکرم را آشفته کرده بود. هنگامی که دخترکی بیش نبود، دیوانهوار او را دوست داشتم . من در خانهی آنها زندگی می کردم و شاگرد بودم. امسال او را دیدم که از مسکو می گذشت.
به او گفتم: (دیوانهی بزرگ کجا می روی؟) باید این جا بمانی. با هم زندگی می کنیم و کاری برایت پیدا می کنم. میروی که چه کنی؟ هیچ کار! او با (پاشکا)یش که با فکر و عقل او را دوست می داشت نه با دل و جان، ازدواج کرد و پس از آن کمی دیوانه شد و بالاخره رفت .
دربارهی ام ج فکر می کنید؟
دقت کنید، این جا پایتان لیز می خورد. چند بار به آنها گفتم آب های کثیف را جلو در خالی نکنید. مثل اینکه با دیوار حرف می زنم. چه فکر می کنم؟! چطور بگویم؟ چه فکر می کنم... فرصت نیافتم زیاد فکر کنم. می بینید؟ این جا جای زندگی است؟ به او نگفتم برادرش که نظامی بود، چنان که می گویند تیر باران شده است. مادرش که ارباب سابق من است بدون تردید سعی می کنم به کارهایش رسیدگی کنم و به او می پردازم. خوب، من دارم می روم . به امید دیدار.
آنها از هم جدا شدند. روشنایی چراغ (دیومینا) روی پلکان تنگ سنگی لغزید و بعد از آنجا دوید و دیوار های کثیف را روشن کرد. دکتر در تاریکی ماند. سمت راستش خیابان ( سادووایا تریومفالنایا) و سمت چپش خیابان (سادووایاکارت نایا) بود. در دوردست در تاریکی و برف سنگین ، دیگر خیابان های معمولی نبود بلکه آبروهایی بود که بین خانه های سنگی ایجاد شده بود، مانند آبروهایی که در قلب جنگل های نفوذ ناپذیر اورال یا سیبری دیده می شود.
(ژیواگو) در خانهاش، روشنایی و گرما را بازیافت. (آنتونینا آلکساندروونا) از او پرسید:
چرا اینقدر دیر برگشتی؟
بی آنکه مهلت جواب دادن به او بدهد، ادامه داد:
در نبود تو اتفاق جالبی افتاده است . یک اتفاق عجیب و غیر قابل توصیف . فراموش کرده بودم به تو بگویم، دیروز پاپا ساعت دیواریات را شکست دل و دماغش سوخت و دیگر ساعتی در خانه وجود ندارد.
فهرست
فهرست کتاب دکتر ژیواگو
بخش اول
قطار سریع السیر ساعت پنج
بخش دوم
دخترکی از محیط دیگر
بخش سوم
درخت کریسمس در خانه ی (سونتیتسکی )ها
بخش چهارم
وعده ها فرا می رسند
بخش پنجم
وداع با گذشته
بخش ششم
توقف در مسکو
بخش هفتم
سفر
بخش هشتم
ورود
بخش نهم
واریکینو
بخش دهم
در شاهراه
بخش یازدهم
چریک جنگل ها
بخش دوازدهم
درخت بادامک یخ زده
بخش سیزدهم
روبه روی مجسمه خانه
بخش چهاردهم
بازگشت به واریکینو
بخش پانزدهم
پایان
بخش شانزدهم
سرانجام
بخش هفدهم
اشعار یوری ژیواگو
- نویسنده: بوریس پاسترناک
- مترجم: علیاصغر خبرهزاده
- انتشارات: نگاه
نظرات کاربران درباره کتاب دکتر ژیواگو | بوریس پاسترناک
دیدگاه کاربران