loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب آب زیپو

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

درباره کتاب آب زیپو

این کتاب که اولین بار در سال 1984 منتشر شد، در واقع روایتی از زندگی نویسنده، به قلم خودش می باشد. او داستان زندگی اش را با قلمی زیبا و روان بیان می کند و با وجود این که در زندگی سختی های زیادی متحمل شده اما هرگز در روایت هایش نگاهی همراه با حسرت به گذشته ندارد. آنا ویم شنایدر در سال 1919 در روستای کوچک و دورافتاده ای به دنیا آمد. وقتی تنها هشت سال داشت مادرش از دنیا رفت و مسئولیت های زندگی در دوران کودکی به گردن او افتاد.

آنا مجبور بود شیطنت های کودکی اش را به همین زودی به دست فراموشی بسپارد و کارهای خانه و مراقبت از خواهر و برادرهای کوچک تر از خودش را به عهده بگیرد. روزگار کودکی او با زحمت های بسیار گذشت و هنگامی که ازدواج کرد باز هم ورق سرنوشت برایش برنگشت. حتی بعد از ازدواج هم این آنا بود که مجبور به انجام دادن انبوهی از کارها آن هم به تنهایی بود. همسرش آلبرت، به جبهه رفته بود و آنا ناچار به رسیدگی کارهای خانه و مزرعه بود. این زن ساده روستایی، همیشه علاقه داشت که داستان زندگی خودش را بنویسد. او با وجود این که پنج سال بیش تر به مدرسه نرفته بود و به غیر از کتاب مقدس مطالعه دیگری نداشت، توانست آروزیش را عملی کند و روایت گر زندگی خویش باشد. نوشته های او درباره خود و اطرافیانش کاملا واقع بینانه و بدون متهم کردن دیگران است. آب زیپو به قدری جذاب و خواندنی است که در سال 1989 "یوزف فیلزمایر" با اقتباس از آن فیلمی ساخت که  بسیار مورد توجه قرار گرفت.

 

برشی از متن کتاب آب زیپو


وقتی پدر از شهر برمی گشت خیلی از آمدنش خوشحال می شدیم مدام چشممان به ساعت بود تا این که بالاخره او را توی دره می دیدیم. پنج تایی از بالای تپه به طرفش می دویدیم هیچ وقت یادش نمی رفت برایمان چوب شور بیاورد. به هر دو نفر  یک دانه می داد. معمولاً پنج تا چوب شور با خودش می‌ آورد. دیگر هیچ وقت چوب شوری به آن خوشمزگی نخوردم اما در اولین روز شرکت در جشن تکلیف حسابی حالم گرفته شد همه بچه ها پیشاپیش پز می دادند که بعد از ظهر با پدر و مادرشان به مهمان خانه می‌ روند بعد از نیایش من و پدرم در محوطه کلیسا ایستاده بودیم بقیه پدر و مادرها با بچه هایشان در مهمانخانه بودند اما پدر من همینطور بیخیال با مردها حرف می‌ زد. یواشکی لباسش را کشیدم و گفتم: گشنمه برام چوب شور میخری؟ اما او گفت: گشنت نیست چیزی هم نمیخوای.

بعد هم راهی خانه شدیم و پدر نیمی از راه را یک بند به من بد و بیراه گفت. یک روز در مدرسه آقای مدیر پیش من آمد و پرسید که آیا اجازه دارید در مدرسه نمایشی ببینید برادرهایم گفتند نه پدر هیچ وقت بابت این جور چیزها پول نمی دهد آقای معلم گفت که خودش پول ما را می دهد پدر هم اجازه داد برویم. نمایش برای من یکی معرکه بود دیگر در تمام دوران مدرسه نمایشی ندیدم. داستان هنزل وگترل بود. یک روز تخم مرغ فروشی به سراغمان آمد تا تخم مرغ ها را یک جا از ما بخرد کالسکه کهنه‌ ی همراهش بود که سگی بزرگ به آن بسته بود. سگ قلاده قشنگی داشت و مثل اسب کالسکه را به تنهایی می کشید حسابی هم پروار بود اما سگ ما، شکرل کوچولو بود برادرهایم خوب تربیتش کرده بودند ما همیشه هیجان‌ زده چشم به راه تخم مرغ فروش بودیم همین که به مزرعه نزدیک می‌ شد پسرها شکرل را ول می‌ کردند و به جان سگ بزرگ می انداختند در یک چشم به هم زدن مهیج ترین جنگ سگ ها راه می‌افتاد.

 

خرید کتاب آب زیپو

کتاب آب زیپو نوشته آنا ویم شنایدر با ترجمه زهرا معین الدینی در نشر نو به چاپ رسیده است. برای خرید به سایت کتابانه مراجعه نمایید.

 

 



محصولات مرتبط

درباره آناویم شنایدری نویسنده کتاب کتاب آب زیپو


نظرات کاربران درباره کتاب آب زیپو


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب آب زیپو" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل