درباره کتاب موش شهری و موش روستایی
موشی روستایی در خانه ی کوچکی که زیر ریشه های درختی قدیمی قرار داشت زندگی می کرد. روزی پسرعمویش از شهر به دیدنش آمد. موش روستایی غذایی ساده برای پذیرایی از مهمانش آماده کرد. بعد از شام هم تختخواب کاهی خودش را مرتب کرد تا میهمانش روی آن بخوابد. اما موش شهری که عادت به غذاهای متنوع و رختخواب گرم و نرم داشت از این موضوع کمی ناراحت شد.
برشی از متن کتاب موش شهری و موش روستایی
هر روز صبح قبل از طلوع خورشید، موش روستایی دنبال پیدا کردن غذا و انبار کردن آن برای زمستان می رفت. او در حالی که غذاها را به کولش می کشید با خوشحالی و با صدای بلند گفت: «پسر عمو! زود باش بیا به من کمک کن.» ولی موش شهری نمی خواست کار کند. او دوست نداشت دستها و لباسهایش کثیف شوند و در حالی که غرغر می کرد گفت: «اما در شهر احتیاجی به جستجو برای پیدا کردن غذا نیست.» یکی از همین روزها موش روستایی، موش شهری را برای پیدا کردن قارچ به چمن زارهای زیبای اطراف خانه اش برد. اسبی که در آن دور و بر زندگی می کرد برای دوست شدن با موش ها به سوی آن ها رفت. موش شهری که از دیدن او تعجب کرده بود عقب عقب رفت و پایش روی علف های خیس لیز خورد و به زمین افتاد.
نویسنده: مولی پرهام مترجم: آزاده محضری تصویرگر: کن مک کی انتشارات: پینه دوز
نظرات کاربران درباره کتاب موش شهری و موش روستایی (قصه های خوب دنیا)
دیدگاه کاربران