loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب رامپلستیلسکین

(افسانه های کهن)

5 / -
موجود شد خبرم کن
دسته بندی :

درباره کتاب رامپلستیلسکین از مجموعه افسانه های کهن

این کتاب جلد دیگری از مجموعه ی " افسانه های کهن " می باشد. این مجموعه کتاب ها نمونه هایی دلنشین و جذاب از گنجینه افسانه های ماندگار جهان می باشد. کودکان افسانه ها را دوست دارند، شاید به این علت که افسانه ها به دوران کودکی بشر تعلق دارند! " افسانه " به معنی قصه و حکایتی است که برای هدفی اخلاقی و تربیتی یا تنها سرگرم کردن ساخته اند. افسانه ها از بطن جامعه می رویند و رشد می کنند. در اغلب آن ها ماجراهای غیر واقعی و عجیب در کنار واقعیت های معمولی زندگی رخ می دهد. این کتاب با کمک گرفتن از کلمات ساده و روان، سعی کرده است تا زبان داستان این افسانه ها را برای کودکان و نوجوانان ساده و قابل فهم کند. داستان آمده در این کتاب درباره ی آسیابان فقیری است که دختر زیبایی داشت.

یک روز که پادشاه از آسیابان می خواهد به نزد او برود، مرد بیچاره بخاطر ترس خود از پادشاه به دروغ به او می گوید که من دختری دارم که می تواند از کاه نخ طلا بریسد. پادشاه دستور می دهد دختر را نزد او بیاورند و او را با خود به انبار بزرگی پر از کاه می برد و به دختر می گوید: باید تا فردا تمام این کاه ها را به طلا تبدیل کنی در غیر این صورت کشته خواهی شد. دختر بیچاره که بخاطر نادانی پدرش به دام افتاده بود، مایوس و نا امید در گوشه ای نشست و شروع کرد به گریه کردن.ناگهان در همان لحظه اتفاق عجیبی رخ داد، مرد کوتوله ای از در وارد شد و از دختر پرسید: چرا گریه می کنی؟...چه بلایی بر سر دختر بیچاره خواهد آمد؟ 

آیا آن کوتوله برای کمک به او آنجا آمده بود یا از ماموران پادشاه بوده و برای نظارت بر کار دختر در آن جا حاضر شده است؟ این کتاب با زبان ساده، شیرین و تصاویری که مکمل مفهوم داستان است می تواند علاوه بر آشنایی کودکان و نوجوانان با افسانه های ماندگار، آن ها را برای مدتی سرگرم کند. عناوین برخی از کتاب های که از این مجموعه منتشر شده عبارت است از: شاهزاده خانم و قورباغه، شاهزاده خانم و نخود، شنل قرمزی، گربه چکمه پوش، جک و لوبیای سحرآمیز، جوجه اردک زشت.

برشی از متن کتاب رامپلستیلسکین


یک روز پادشاه به دنبال آسیابان فرستاد. وقتی که پیرمرد مقابل پادشاه ایستاد، خیلی ترسیده بود. مرد ابله به جای آنکه ساکت بماند اولین چیزی را که به ذهنش رسید، به زبان آورد و گفت: قربان! دختر من می تواند کاه را بریسد و آن را به طلا تبدیل کند. پادشاه گفت: اگر این طور که تو می گویی باشد، دختر باهوشی داری، فردا او را نزد من بیاور تا ببینم. صبح روز بعد آسیابان دخترش را به قصر پادشاه برد. پادشاه دختر را به اتاقی پر از کاه راهنمایی کرد. تنها چیزی که در اتاق به چشم می خورد، یک چهار پایه بود و دوک نخ ریسی و چند ماسوره. پادشاه رو به دختر آسیابان کرده و گفت: حالا برو و کارت را شروع کن. اگر تا فردا صبح تمام این کاه ها را به طلا تبدیل نکنی، باید بمیری.

بعد از این حرف پادشاه از اتاق بیرون رفت و در را پشت سرش قفل کرد. دختر بیچاره روی چهار پایه نشست و به کاه ها خیره ماند. نمی دانست چه باید بکند و چطور کاه را به طلا تبدیل کند. صورتش را بین دستانش گرفت و شروع کرد به گریه کردن. در این حین ناگهان در اتاق باز شد و عجیب ترین آدم کوتوله ای که تا به حال دیده بود، وارد اتاق شد. مرد کوتوله گفت: عصر بخیر خانم آسیابان! چرا گریه می کنی؟ دختر جواب داد: افسوس! من مجبورم که تمام این کاه ها را به طلا تبدیل کنم. اما نمی دانم چطور! مرد کوتوله گفت: اما من می دانم چطور! اگر این کار را برایت انجام دهم در عوض چه به من می دهی؟ دختر جواب داد: گردنبندم را. مرد کوتوله گردنبند را گرفت و جلوی دوک نخ ریسی نشست...

نویسنده: ورا ساتگیت مترجم: مهسا طاهریان تصویرگر: لری مک دوگل انتشارات: پینه دوز

 



درباره ورا ساتگیت نویسنده کتاب کتاب رامپلستیلسکین


نظرات کاربران درباره کتاب رامپلستیلسکین


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب رامپلستیلسکین" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل