دربارهی کتاب پارک وحشت (مجموعه ترس و لرز)
در این جلد از مجموعهی ترس و لرز نویسنده به معرفی پارک وحشت مکانی که بسیاری از شخصیتهای کتابهایش وقتشان را در آن میگذرانند، پرداخته است. در بسیاری از جلدهای مجموعههای این نویسنده مانند مجموعهی ترس و لرز و مجموعهی پارک وحشت کوپنهایی به دست شخصیتهای کتابها میرسد که آنها را برای گذران یک روز در آنجا دعوت میکند.
پارک وحشت شاید در نگاه اول برای همه ی بازدید کنندگان جالب و سرگرم کننده باشد اما تفاقاتی که در آن رخ می دهد، به شدت حاضران را می ترساند. در داستان این جلد خانواده ی موریس که یک دختر به نام لیزی و پسری به نام لوک دارند به همراه کلی که دوست لوک می باشد، قصد دارند به پارک تفریحی زو گاردنر بروند و یک روز شاد را در طبیعت آن جا بگذرانند، اما نقشه راه را در خانه جا گذاشته اند و خود را در میان بیابان بی انتهایی می بینند و چون راهشان را گم کرده اند تصمیم می گیرند در اولین خروجی به جاده ی اصلی برگردند، اما پس از دوربرگردان متوجه ی تابلوی بزرگی می شوند که آن ها را به پارک وحشت هدایت می کند و خانواده تصمیم می گیرند به این پارک بروند.
زمانی که اتومبیل شان را در پارکینگ آن جا پارک می کنند و در حال پیاده رفتن به ورودی پارک هستند به یکباره اتومبیل شان در اثر یک انفجار آتش می گیرد. اعضای خانواده به شدت ترسیده اند و پدر و مادر برای دادن گزارش به مسئولان پارک از بچه ها جدا می شوند و بچه ها خودشان در محوطه ی مشغول بازی کردن با وسایل مختلف هستند که اتفاقات عجیب و دلهره آوری برایشان رخ می دهد و... .
"ترس و لرز" نام مجموعه ای است که تمام جلدهای آن در ژانر وحشت نوشته شده اند و در هر جلد برای قهرمانان داستان ها که تمام آن ها دختران و پسران نوجوان می باشند حوادث وحشتناکی رخ می دهد و ماجراهایی عجیب به وقوع می رسد. در انتهای برخی جلدها بلیطی به شخصیت اصلی کتاب داده می شود که خود را به پارک وحشت برساند و در آن جا با چند نوجوان دیگر که همانند خودشان به آن مکان عجیب دعوت شده اند مواجه می شوند و اتفاقات دیگری برایشان رقم می خورد.
بخشی از کتاب پارک وحشت (مجموعه ترس و لرز)
کلی جیغ می کشید: «یک کاری بکن! خواهش می کنم ... یک کاری بکن.»
لوک شانه اش را چسباند به شیشه و تقلا کرد جلو حرکتش را بگیرد. اما زورش نرسید. دیوارها باز هم جلوتر آمدند.
خودم را عقب کشیدم و دست هایم را مثل سپر، جلوم گرفتم. آن قدر عقب رفتم تا به دیوار پشت سرم چسبیدم.
فریادهای وحشت زده کلی تو گوشم فرو می رفت: «یک کاری بکن. یک نفر یک کاری بکنه.»
لوک هم جیغ می کشید: «لیزی! این شیشه ها دارند منو له می کنند!»
داد زدم: «نمی ... نمی تونم تکون بخورم.»
شیشه ها از چهار طرف و بالا و پایین فشارم می دادند.
یک مرتبه قیافه ماشین های تصادفی، جلو چشمم آمد. می دانید که، همان ماشین هاییکه لای دستگاه پرس چلانده می شوند و به شکل یک مربع تروتمیز در می آیند.
وقتی فهمیدم من هم به زودی مربع می شوم، سرتاپایم لرزید. «وای» شیشه از بالا، روی سرم فشار آورد. می خواستم فریاد بزنم: «کمک» اما فقط صدای خفه ای از گلویم درآمد.
نفسم در نمی آمد. شیشه آمد جلو و فضا تنگ تر شد و تنگ تر.
دهنم را باز کردم که هوا را ببلعم. با همه قدرتم به شیشه فشار آوردم.
فایده ای نداشت.
دیوارهای شیشه ای داشتند مرا تبدیل به یک مربع گوشتی می کردند.
12
دیگر صدای لوک و کلی را نمی شنیدم. فقط صدای نفس زدن خودم تو گوشم بود.
چشم هایم را بستم. احساس کردم زمین زیر پایم باز شد.
قبل از اینکه بفهمم چه خبر شده، سقوط کردم. با سرعت. پایین و پایین تر می رفتم.
وقتی چشم هایم را باز کردم، دیدم دیوارهای شیشه ای، بالای سرم می چرخند و من از یک ناودان پایین می روم.
چند لحظه بعد، دوباره تو هوای آزاد بودم و بامپ. روی چمن فرود آمدم.
لوک و کلی هم از ناودان بیرون آمدند و افتادند کنار من.
تا مدتی روی چمن نشستیم، تو نور شدید خورشید. پلک زدیم و با ناباوری همدیگر را نگاه کردیم.
بالاخره کلی زبانش باز شد و با تردید گفت: «همه مون سالمیم.» و یواش روی پا ایستاد. صورت گردش سرخ شده بود. عینکش کج و کوله شده بود و داشت از روی دماغش می افتاد: «سالمیم!»
لوک زد زیر خنده. بلند شد و از خوشحالی شروع کرد به بالا و پایین پریدن.
من تو حالی نبودم که هوا بپرم. هنوز هم منظره آن ماشین ها جلو چشمم بود.
لوک دولا شد. دست های مرا گرفت و از زمین بلندم کرد و خنده کنان گفت: «برنامه بعدی مون چیه؟»
سرش داد زدم: «هان ...؟ برنامه بعدی؟ یعنی باز هم دنبال برنامه ای؟»
کلی گفت: «خیلی ترسناک بود. من که فکر می کردم همه مون عین کاغذ، پهن می شیم.»
لوک گفت:«خیلی توپ بود»
بازهم یادش رفته بود که تا چند لحظه پیش، آن طور کپ کرده بود و مثل دیوانه ها فریاد می زد.
کلی غرغر کرد: «زیادی ترسناک بود.»
گفت: «کلی راست می گه، شورش رو درآوردند. اگر یک لحظه دیگر طول می کشید ...»
لوک گفت: «نمی فهمی؟ همه مزه اش به همینه! اینجا این جوری آدم رو می ترسونند. یک کاری می کنند که فکر کنی یک ثانیه بعد می میری. ولی زمان بندی شون معرکه ست. از ترس نصفه جونت می کنند ... بعدش ... پوف! ... سالم می آیی بیرون.»...
کتاب پارک وحشت از مجموعهی ترس و لرز اثر آر. ال. استاین با ترجمهی شهره نورصالحی توسط نشر پیدایش به چاپ رسیده است.
نویسنده
دربارهی آر. ال. استاین
" آر. ال. استاین "، " رابرت لارنس استاین " نویسنده ی معروف آمریکایی در سال 1943 در شهر " کلموبوس " در ایالت اوهایو به دنیا آمد. نویسندگی را از نه سالگی، با نوشتن لطیفه و داستان های فکاهی برای همکلاسی هایش آغاز کرد. اولین کتاب او «راه و رسم مسخرگی و خنداندن دیگران» نام داشت. استاین ادبیات ترسناک را در سال 1986، با کتاب «وعده ملاقات با یک غریبه» که در مجموعه خیابان وحشت بود و در سال 1989 به چاپ رسید، شروع کرد. او در سال 1992 مجموعه ترس و لرز «goosebumps» را نوشت. حدود 120 عنوان از کتاب های این مجموعه به 32 زبان زنده ی دنیا ترجمه شده، میلیون ها نسخه از آن ها در آمریکا به فروش رفته و برای سه سال متوالی عنوان پرفروش ترین نویسنده ی آمریکایی را برای این نویسنده به همراه داشته است. او بارها تصمیم گرفت نوشتن این مجموعه را متوقف کند، اما هر بار نوجوانان از تو تقاضا کردند تا به نوشتن ادامه دهد.- نویسنده: آر. ال. استاین
- مترجم: شهره نورصالحی
- انتشارات: پیدایش
نظرات کاربران درباره کتاب پارک وحشت (مجموعه ترس و لرز)
دیدگاه کاربران