کتاب جشن ترسوناک به قلم تد هیلز و ترجمه ی آزاده شکوری راد در انتشارات گیسا به چاپ رسیده است.
اردک و غاز دو دوست صمیمی هستند که با هم در یک جنگل زندگی می کنند. کتاب فوق ماجرای دعوت شدن آنها به یک جشن بزرگ به نام ترسوناک را روایت می کند که قرار است در جنگل برگزار شود. برای شرکت در این جشن شرکت کننده ها باید لباس مبدل بپوشند تا شناسایی نشوند. برای هیجان انگیزتر شدن این میهمانی اغلب لباس های عجیب می پوشند و ماسک های ترسناک به چهره می زنند؛ از دیگر برنامه های این جشن مراسم قاشق زنی است که یکی از افراد شروع به ضربه زدن به ظرفی توسط قاشق می کند و در مقابل هر کس که قرار می گیرد باید در ظرف مقداری خوراکی بریزد ... اردک و غاز که درگیر هیجان شرکت در این مسابقه هستند توسط برفی، یکی از اردک کوچولوهای دعوت شده به جشن باخبر می شوند که هیولای مرداب نیز قرار است به جشن بیاید! با شنیدن این خبر علاوه بر هیجان، ترس و وحشت نیز به اوضاع اردک و غاز اضافه می شود و ... آیا واقعا هیولای مرداب وجود دارد؟ به راستی چه روزی در انتظار اردک و غاز است، شاد و سرگرم کننده یا روزی ترسناک و پر از دلهره؟ این داستان کوتاه و البته بامزه برای کودکان در کتاب جشن ترسوناک تالیف شده است. تصاویر کتاب به خوبی روابط دوستانه ی شخصیت های اصلی یعنی غاز و اردک را به تصویر کشیده است و علاوه بر این مخاطب با تماشای تصاویر به موضوع داستان پی می برد.
برشی از متن کتاب
غاز من من کرد گفت: «چی بشوم؟ فردا؟!! خب، فکر کنم باید خودم باشم دیگر، اردک! این خیلی مهم است که همیشه خودت باشی.» «تو درست میگویی غاز، اما فردا فرق میکند. فردا جشن ترسوناک است. روزی که دیگر خودت نیستی.» یک دفعه معلوم نیست از کجا سر و کله برفی پیدا شد. برفی کواک کواک کرد و گفت: «این جا یکی گفت جشن ترسوناک؟ من عاشق این جشنم! اما به شما دوتا نمی گویم چه لباسی می خواهم بپوشم. این یک راز است. و همان طور که در تاریکی ها غیب می شد گفت: «فردا می بینمتان. مراقب هیولای مرداب باشید!» غاز آب دهانش را قورت داد و گفت: «هیولای مرداب؟!!! چرابرخی گفت مراقب هیولای مرداب باشیم؟» اردک کواک کواک گفت: «اممم شاید همیشه توی جشن ترسوناک هیولای مرداب سر و کله اش پیدا می شود.» «من که اصلا از هیولا ها خوشم نمی آید اردک! من هم هیولا ها را دوست ندارم غاز، ولی عاشق قاشق زنی ام.» شب دیر وقت غاز سعی کرد به هیولای مرداب فکر نکند. وقتی ابرها مثل اشباح روی ماه می خزیدند، لرزید و همه پرهایش سیخ سیخی شد. و وقتی به صدای غرش باد، لابه لای شاخ و برگ درخت ها گوش میداد، نوکش از ترس تیلیک تیلیک به هم خورد. اردک پلک هایش را بست و با فکر کیفی پر از خوراکی های خوشمزه به خواب رفت. فردا جشن ترسناک از راه رسید. اردک لباس پوشید که به مراسم قاشق زنی برود. غاز هم همین طور. همان وقت ها برفی هم داشت آماده می شد. غاز یک لنگه پا منتظر اردک بود که یک دفعه چشمش به شبح ترسناکی افتاد که به طرفش میآمد. شبح گفت: سلام غاز آماده ای برویم قاشقزنی؟ غاز قات قات کرد: «تو کی هستی؟» «منم ... اردک!» غاز قات قاتی گفت: «بیش تر شبیه یک شبحی تا اردک ... چه جوری بفهمم که شبح نیستی؟» اردک کواک کواک کرد و گفت: «من راست راستکی شبح نیستم. پاهایم را نگاه کن!» غاز باید اعتراف می کرد که هیچ کس توی این دنیا پاهای شبیه پاهای اردک ندارد. قات قات کرد و گفت: «من این پاها را هر جایی که باشند می شناسم.» اردک کواک کواک گفت: «پس بزن برویم!»
- نویسنده: تد هیلز
- مترجم: آزاده شکوری راد
- ویراستار: نوید سید علی اکبر
- انتشارات: گیسا
نظرات کاربران درباره کتاب جشن ترسوناک (کتاب کوچک از غاز و اردک)
دیدگاه کاربران