بخشی کتاب رازی در کوچه ها
در می زنند. کنار باغچه دارم بازی می کنم. مامان داد می زند. "باز کن ذلیل مرده." از جایم تکان نمی خورم. "من اسم دارم. نه یابو هستم نه ذلیل مرده." عزیز شمردن تسبیحش را تعطیل می کند. باور نمی کند یک دفعه انقدر زبان دراز شده باشم. "ببین چه دُمی درآورده." این را مامان می گوید و از ایوان با علاقه نگاهم می کند.
دلم می خواست بدنم دُم زا بود و چند دُم دیگر در می آوردم تا بتوانم بچه ی این مادر باشم. بچه ی عبو بودن آسان تر بود. نه به گریه هایم ایراد می گرفت و نه از بزدلی هایم تعجب می کرد. ولی تا جایی که یادم می آید مامان هیچ وقت ضعف هایم را به رسمیت نشناخت حتی وقتی که خودش ضعیف شد و زیر دوش حمام شمس بی حرکت ماند و نتوانست شیر آب را ببندد.
پشت در، گدای هندی است. دندان های درشت و زردش را نشان می دهد. "یخ دارید؟" خوش حال می شوم. دارد به زبان من حرف می زند. هندی نیست ولی انگار ایرانی هم نیست. بفهمی نفهمی شبیه پاکستانی گرسنگی کشیده ای است...
خرید کتاب رازی در کوچه ها
کتاب رازی در کوچه ها به قلم فریبا وفی در نشر مرکز به چاپ رسیده است. برای خرید این کتاب می توانبد از طریق سایت کتابانه اقدام کنید.
نظرات کاربران درباره کتاب رازی در کوچه ها
دیدگاه کاربران