دربارهی کتاب کبوتر توی کوزه هوشنگ مرادی کرمانی
نمایشنامه "کبوتر توی کوزه" کتابیست که روایتی خواندنی را شرح میدهد. شخصیتهای داستان، مرد و زنی پیر هستند که در یک ساختمان زندگی میکنند. در واقع مرد، نویسندهای هفتاد و چهار ساله، مجرد و با روحیهای کودکانه است که به عنوان مستاجر در طبقهی پایین منزل پیرزن ساکن میباشد و به نگارش کتابهای مخصوص کودکان میپردازد. زن نیز، هشتاد سال سن دارد و سالها پیش، همسرش مش باقر را از دست داده و همچنان در سوگ اوست. فرزندانش هر یک در پی زندگی خود بوده و به ندرت یادی از مادرشان میکنند.
داخل حیاط این منزل، درخت گلی وجود دارد که یکی از شاخه های آن خشک شده و همین موضوع نویسنده را به شدت آزار می دهد. بنابراین مدام با اصرارهای فراوان از صاحب خانه اش می خواهد، این درخت را قطع نماید تا مجددا جوانه زده و رشد کند؛ اما از آن جایی که مش باقر مرحوم، با دستان خودش این درخت را کاشته، زن به هیچ وجه پیشنهاد نویسنده را نمی پذیرد زیرا معتقد است که با این کار همسر مرحومش از دست او ناراحت می شود. وی امید دارد روزی این شاخه ی خشکیده مجددا سبز شده و گل های زیبایی در آن شکوفه می زند. در این میان، نویسنده جهت تحقق بخشیدن به آرزوی پیرزن، پیشنهادی به وی داده و موجب خشنودی اش می شود.
بخشی از کتاب کبوتر توی کوزه
اتاق نویسنده:
در خانه ای متوسط و قدیمی، وسایل معمولی، تخت خواب، قفسه ی کتاب، چمدان، میزی ساده، جلوی پنجره ی اتاق درخت گلی است که نیمه اش خشک شده. شاخه ی خشکیده به طرف پنجره ی اتاق خم شده، به دیوار اتاق پوسترها و عکس های مربوط به کتاب ها و تئاتر کودکان و نقاشی های کودکان است و چیزهایی که کاردستی بچه ها ست.
نویسنده روی چهارپایه ای ایستاده و دارد با چکش نخ کبوتر کاغذی بزرگی را به سقف می کوبد.
صدای پیرزن از طبقه ی بالا می آید:
پیرزن: [با فریاد و خشم] نه، نه. چند بار بگم نه؟ چرا این قدر لج می کنی؟ [دم پنجره می آید] اصلا می دونی چیه، یه جایی پیدا کن برو. این جا به درد تو نمی خوره. هنوز نیومدی برای ما دردسر درست کردی.
نویسنده از روی چهار پایه پایین می آید.
پیرزن وارد می شود.
نویسنده: [با خوش روئی] سلام. خوش آمدین. بفرمائین تو.
پیرزن به مسخره و با حیرت به در و دیوار اتاق و کبوتری که نویسنده آویزان کرده نگاه می کند.
پیرزن: دلم برات می سوزه، چند سالته؟
نویسنده: [با لحن کودکانه و خجالت زده] زمستون که بیاد می رم... می رم توی هفتاد و چهار سال.
پیرزن: هفتاد و چهار سال! هفتاد و چهار سال. شوخی نیست. می دونی چیه، بدت نیاد، کارات مثل بچه های هفت ساله است. این چیه به سقف اتاق آویزان کردی؟
پیرزن دستی به کبوتر می زند.
نویسنده: دست نزن. بچه ی خوب همین جوری سر خود به چیزی دست نمی زنه.
پیرزن: به من می گی بچه؟ هوم! کی به من می گه بچه!
نویسنده: برو بیرون. برو تو حیاط بازی کن بذار به کارام برسم.
پیرزن: بازی کنم؟ بعد هشتاد سال عمر برم بازی کنم؟ بیش تر مستاجرا که تو این اتاق می اومدن برای سقف لوستر و چراغ های آن چنانی می خریدن. به در و دیوار چیزهای حسابی می زدن. حالا آقارو ...
نویسنده: گفتم برو بیرون می خوام بشینم بنویسم. شوخی هم ندارم.
نویسنده پشت میزش می نشیند.
پیرزن: جدی می گم، فردا صبح اگه رفتی رفتی، اگه نرفتی چیز میزاتو می ریزم توی کوچه. تو منو هنوز نشناختی. بابا بی بگم مستاجر فضول نمی خوام. تو به خونه و حیاط خونه ی من چی کار داری. خوبه والله. آقا از چند روز پیش که پاشو توی این خونه گذاشته، بند کرده به این درخت زبون بسته. این ها بهانه است. اگر بخوای بنویسی اگر بتونی بنویسی از همین درخت هم یه قصه می نویسی. این درخت هم برای خودش یه قصه ای داره.
پیرزن کتاب را از توی قفسه در می آورد و ورق می زند. پیرمرد می نشیند پشت میز، فکر می کند و می نویسد.
پیرزن: نقاشی هاش اصلا خوب نیست. مثلا این شکل قورباغه است؟ به همه چیز شباهت داره الا قورباغه. صورت قورباغه شده عینهو کله ی اسب آبی. من بهتر از این نقاشی می کشم.
نویسنده: شما کتاب هم می خونین؟
پیرزن: ای... اگه کتاب خوبی باشه، ولی چیزهایی که تو می نویسی من نمی خونم.
نویسنده: بچه ها نوشته های منو دوست دارن. تو هم باید دوست داشته باشی...
کتاب کبوتر توی کوزه به قلم هوشنگ مرادی کرمانی در نشر نی به چاپ رسیده است.
- نویسنده: هوشنگ مرادی کرمانی
- انتشارات: نی
نظرات کاربران درباره کتاب کبوتر توی کوزه | هوشنگ مرادی کرمانی
دیدگاه کاربران