Name: کتاب لطفا معتاد نشوید
Brand: آسیم
SKU: 13114
Price: 350000 IRR
Availability: InStock
Rating: 5 (1 reviews)

درباره کتاب لطفا معتاد نشوید

این کتاب اثری جامع و مفید درباره ی اعتیاد است که مطالعه ی آن را به همه ی خانواده ها توصیه می کنیم. "محمود نامنی" و "هانیه بیرجندی" پس از دانستن آمار فزاینده و عجیبی که اعتیاد در کشور ایران دارد، تصمیم گرفتند تا کتابی را برای شناخت این بیماری و روش های پیشگیری و مقابله با آن نگارش نمایند. به همین منظور در ابتدای کتاب، بیماری اعتیاد را از آغاز تا کنون بررسی کرده و نگاهی کوتاه به انواع مواد مخدر و اثرات مخرب آن ها روی جسم و روح انسان ها داشته اند. سپس با بررسی عللی که منجر به اعتیاد می شوند، مخاطب را با دلایل روی آوردن افراد به مواد مخدر آشنا می کند.

در ادامه با اختصاص دادن فصلی تحت عنوان "نگاهی به زندگی گناهکاران بی گناه" حکایت زندگی تعدادی از معتادان بیان شده است. حکایت هایی که مخاطب می تواند خودش را به جای شخصیت های آن ها بگذارد و درد عمیق این دسته از افراد را به راحتی احساس نماید. افرادی که برخی از آن ها بدون این که خودشان بخواهند و بنا بر شرایط بد خانواده یا جامعه گرفتار دام اعتیاد شده اند. "لطفا معتاد نشوید" کتابی سرشار از درس های بزرگ است و این دروس وقتی کامل می شوند که سَری به آزمون های خودشناسی انتهای کتاب بزنید. آزمون هایی که مشخص می کنند شما تا چه حدی احتمال معتاد شدن دارید!

برشی از متن کتاب لطفا معتاد نشوید

من گیج و منگ بودم، مادر بدبختم ضجه می زد و با دستمال لباسام و پاک می ‌کرد و قربون صدقه ام می رفت. خلاصه لباسامو عوض کردم، اما زمانی وحشت کردم که خودمو تو آینه دیدم. گوشه چشمام باد کرده بود ولی از همه بدتر آن بود که دیدم یکی از دندونام شکسته! از خودم بدم اومد. قیافه ام مثل پیر زن های معتاد شده بود که تمام صورتش کبود شده و از همه بدتر یکی از دندوناش افتاده. مهناز مکثی کرد و بغض اش را با خشم فرو داد و دهانش را باز کرد و گفت: نگاه کنین این جای پای محبت پدرم. سیگاری روشن کردم و به مهناز دادم و مهناز نگاه خیس اش را به دوردست‌ها دوخت. پک غلیظی زد و گفت: اون شب تصمیم خودمو گرفتم، دیدم دیگه نمیتونم با این وضع به دانشگاه بروم، چقدر به دوستام بگم زمین خوردم یا داداش کوچیکم با من بازی کرده و کبودی صورتمو توجیه کنم.

خودمو به خواب زدم تا پدرم آخر شب اومد و پولشو توی گلدانی که روی طاقچه بود گذاشت و طبق معمول گیج و منگ رفت خوابید. من هم که از قبل ساکم را آماده کرده بودم و به مادر گفته بودم که من چند روزی میرم خونه خالم تا بابا حالش بهتر بشه، وقتی مطمئن شدم پدرم خوابش برده رفتم سراغ پول‌هاش و هرچه بود برداشتم، مبلغ قابل توجهی بود. نگاهی به چهره معصوم مادر و برادر و خواهرم که خوابیده بودن کردم و با خود گفتم، من برمی گردم و شماها رو نجات میدم.