کتاب پدر کشتگی نوشته سلمان امین توسط انتشارات ققنوس به چاپ رسیده است.
داستان این کتاب در مورد زنی است که هنگام زایمان پسرش از دنیا می رود و شوهرش نمی تواند با این مسئله کنار بیاید. مرد، پسرش را مقصر مرگ همسرش می داند و از همان بدو تولد با او دشمنی پیشه می کند. با بزرگ تر شدن پسرک، مشکلات و بحران های میان پدر و پسر بیش تر شده و پسرک داستان که سیاوش نام دارد با مشکلات روحی و روانی بسیاری بزرگ می شود. او در زندگی زناشویی اش هم ناموفق است و پس از دو بار ازدواج هنوز هم مشکلات عدیده ای در زندگی اش وجود دارد که همه ی این مشکلات به بحران های روحی و روانی دوران کودکی اش بر می گردد. نویسنده، ماجرای این کتاب را با تلفیق قصه رستم و سهراب و داستان اودیپ نوشته است و با ترکیب این اسطوره های افسانه ای به بیان مسائلی می پردازد که باعث به وجود آمدن مشکلات روانی در جامعه می شوند. "پدرکشتگی" داستانی غم انگیز می باشد که با قلم طنز آلود نویسنده ماجرای جالبی را رقم زده است. ماجرایی که بخش هایی از آن برای برخی از افراد خاطره انگیز است و برای برخی دیگر درس هایی از زندگی را به همراه دارد. "سلمان امین" در کنار نمایش تلاش های بیمارگونه ی سیاوش برای برگشتن به زندگی، به واکاوی رفتارهای پدری می پردازد که با دست های خودش آینده ی فرزندش را نابود می سازد. فرزندی که نه تنها در مرگ مادرش بی تقصیر بود بلکه حتی در به دنیا آمدن خودش هم نقشی نداشت.
برشی از متن کتاب
سروان داد زد: «ساکت، ساکت باشین چند دیقه! همه تون. با همه تونم. هیشکی حرف نزنه!» این که با داد و بیداد از کسی بخواهی حرف نزند، در نوع خود مسئله جالبی است. من فکر می کردم حرف زدن همیشه به فریاد کشیدن ترجیح دارد، حتی اگر حرف چرندی باشد. ولوله ای شده بود. تا به خودم آمدم دیدم از چپ و راست ریخته اند کتم را بسته اند. همسایه ها هم پشت بندشان آمدند داخل. اول تیمسار و زنش آمدند، بعد هم آهنچی. اما خبری از خانم صدری نشد ــ حالا یا نبود یا نمی خواست بیاید، وگرنه مطمئنم سروصدا به اندازه ای بود که او را، حتی در طبقه اول، خبردار کرده باشد. دو تا سربازِ وظیفه دست هایم را از پشت محکم گرفته بودند که دست از پا خطا نکنم. حساب کنید دو تا لاتوره زپرتی می خواستند صد و بیست کیلو چربیِ خالص را مهار کنند. به هر حال فرق چندانی نمی کرد. من قصد مقاومت نداشتم ــ مدت ها بود که دیگر قصد مقاومت نداشتم. سروان به سمت من آمد. دست هاش را از پشت به هم قلاب کرد ولی در عوض پاهاش را دو برابر عرض شانه باز کرد. با این ژست هیبت عجیبی برای خودش درست کرده بود که اگر چند ماه زودتر می دیدمش، حتماً در من اثر می کرد. «چاقو می کشی هان؟ بدم همین جا چپقتو چاق کنن؟» «به عرضتون برسونم که چاقوی میوه خوریه. الآنم روی میزه.» بدون این که گردنش را بجنباند، چشم انداخت روی میز. چاقو، موز، و برگه هایی که حتماً باید برای فردا ترجمه می کردم آن جا بود ــ همین جوری اش هم یک هفته تاخیر داشتم. سروان با عتاب گفت: «کی با چاقوی میوه خوری آدم می کشه؟ می خوای بدم ببرنت اون جا که عرب نی انداخت؟» خسته تر از آن بودم که این تهدیدها اثری در من بگذارد. اگر اتهام اقدام به قتل نبود، بدم نمی آمد چند صباحی را جایی سر کنم که عرب نی می اندازد. منم همینو عرض کردم. کسی با چاقوی میوه خوری آدم نمی کشه. نکنم. حساب کنید دو تا لاتوره زپرتی می خواستند صد و بیست کیلو چربیِ خالص را مهار کنند. به هر حال فرق چندانی نمی کرد. من قصد مقاومت نداشتم ــ مدت ها بود که دیگر قصد مقاومت نداشتم. سروان به سمت من آمد. دست هاش را از پشت به هم قلاب کرد ولی در عوض پاهاش را دو برابر عرض شانه باز کرد. با این ژست هیبت عجیبی برای خودش درست کرده بود که اگر چند ماه زودتر می دیدمش، حتماً در من اثر می کرد. «چاقو می کشی هان؟ بدم همین جا چپقتو چاق کنن؟» «به عرضتون برسونم که چاقوی میوه خوریه. الآنم روی میزه.» بدون این که گردنش را بجنباند، چشم انداخت روی میز. چاقو، موز، و برگه هایی که حتماً باید برای فردا ترجمه می کردم آن جا بود ــ همین جوری اش هم یک هفته تاخیر داشتم. سروان با عتاب گفت: «کی با چاقوی میوه خوری آدم می کشه؟ می خوای بدم ببرنت اون جا که عرب نی انداخت؟» خسته تر از آن بودم که این تهدیدها اثری در من بگذارد. اگر اتهام اقدام به قتل نبود، بدم نمی آمد چند صباحی را جایی سر کنم که عرب نی می اندازد. منم همینو عرض کردم. کسی با چاقوی میوه خوری آدم نمی کشه.
نویسنده: سلمان امین انتشارات: ققنوس
نظرات کاربران درباره کتاب پدر کشتگی - سلمان امین
دیدگاه کاربران