کتاب پدر، عشق و پسر به قلم سید مهدی شجاعی در انتشارات کتاب نیستان به چاپ رسیده است.
این کتاب اثری خلاقانه است که نویسنده در آن فرازهایی از زندگی "حضرت علی اکبر" پسر "امام حسین (ع)" را روایت می کند. همه ی ماجراهای کتاب از زبان اسب "حضرت علی اکبر" با نام "عقاب" روایت می شود و مخاطبِ همه ی این وقایع مادر گرامی آن حضرت است. کتاب حاضر شامل ده فصل می باشد که نویسنده هر کدام از فصل ها را با عنوان "مجلس" نام گذاری کرده است. در مجالس ابتدایی عقاب با زبانی دلنشین و احساسی صحنه های مختلفی از زندگی حضرت علی اکبر را بازگو می کند و در هر یک از مجالس به بیان اتفاقات مهمی می پردازد که حضرت علی اکبر را به مجلس آخر یعنی روز شهادتش در کربلا، می کشاند.
"سید مهدی شجاعی" روایت ماجرا را از زبان یک اسب، به قدری زیبا و اعجاب انگیز بیان کرده است که گویا خواننده با تمام وجودش لحظه به لحظه ی اتفاقات را از نزدیک لمس می کند. او با بیان ماجرای ولادت حضرت علی اکبر و چگونگی رسیدن عقاب به او، داستانی خلق کرده است که علاوه بر رنگ و بوی عاشورایی، فضایی جذاب از روزهای اولیه ی زندگی آن حضرت را نیز نمایش می دهد. "پدر، عشق و پسر" اثری موفق و دوست داشتنی می باشد که تاکنون بارها تجدید چاپ شده و توانسته است توجه بسیاری از مخاطبین را به خود جلب نماید، پس پیشنهاد می کنیم شما نیز مطالعه ی این کتاب زیبا را آغاز نمایید.
برشی از متن کتاب
مجلس اول انگار چنین مقدر شده است که من هر روز مقابل تو بنشینم و بخشی از آن حکایت جانسوز را برای خودم تداعی و برای تو روایت کنم. تدبیر من از ابتدا این بود، اما اگر تقدیر خداوند همراهی نمی کرد، به یقین چنین چیزی ممکن نمی شد. جراحت، جای جای بدنم را شکافته بود و خون از تمامی جوارحم فرو می چکید. من دوام آوردنی نبودم. من زنده ماندنی نبودم. و اگر نبود تقدیر چشمگیر خداوند، من بازگشتنی و به اینجا رسیدنی نبودم. در تمام طول راه که با خودم و آن عزیز یگانه واگویه می کردم، می گفتم انگار من مانده ام که روایت کنم تو را! و همچنان بر این گمانم اکه این است رمز ماندن من در پی آن توفان آشوب و فتنه و بلا. بنشین لیلا! این طور با چشم های غم گرفته و اشکبار، به من خیره نشو. من آتش این دل سوخته را؛ این نگاه غم زده را بیش از این تحمل نمی توانم کرد. هر چند تو هر روز بر زخم های من مرهمی تازه گذاشتی و من هر روز بر جگر دندان گزیده تو جراحت تازه ای نشاندم، اما کیست که بتواند این همه غم را در نگاه یک زن ببیند و تاب بیاورد؟! این سیل اشک آتش گون از زیر پایش جاری شود و ایستاده بماند؟! بیا لیلا! بیا و تاب بیاور و آخرین ورق های حادثه را هم از چشم های من بخوان! من دیگر بنای زنده ماندن ندارم. مانده ام فقط برای نهادن این بار؛ ادای این دین؛ انجام این فریضه. و کدام بار، سنگین تر از خبر شهادت سوار؟! و کدام دِین، شکننده تر از بیان آن ماجرای خونبار؟! و کدام فریضه، سخت تر از خواندن مرثیه یک دلاور برای مادر؟! این است که عمر من هم با انجام این فریضه به سرانجام خواهد رسید. زمانی بزرگ ترین آرزویم عمر جاودانه بود و اکنون مرگ تنها آرزوی من است. مَثلی است در میان ما اسب ها که شنیدنی است. اگر اسبی، عمری طولانی تر از حد معمول کند، می گویند: «انگار مرکب پیامبر بوده است!» همچنان که آدم ها، آب حیات را منشاء جاودانه شدن عمر تلقی می کنند، اسب ها هم مرکب و مرکوب پیامبر شدن را باعث عمر جاودانه می شمرند. از هر اسبی بپرسی عمر جاودانه چگونه حاصل می شود؟ می گوید: «نمی شود.» و اگر در سوال سماجت کنی، می گوید: «مگر پیامبر از اسبی سواری گرفته باشد و گرنه ....» و این یعنی یک چیز غیرممکن. چرا که پیامبر مگر چند سال است که ظهور کرده، اما این مثل تا آنجا که اسب ها یادشان می آید درمیانشان رایج بوده. و چه اسب ها که در طول تاریخ آمده اند با این آرزو زندگی کرده اند و آن را با خود به گور برده اند. اما همین آرزوی محال، وقتی که بوی حضور پیامبر در شامه جهان پیچید، رنگ دیگری به خود گرفت. پدرم «اَیَزْدَبْ» و پدرش «قابل» هر دو گمان بردند که به این آرزو دست خواهند یافت. چرا که گفته شده بود اسبی از نسل ما که نسبمان به «تند باد» می رسد به این توفیق دست خواهد یافت، اما من شایسته این مقام شدم و چه ذوقی کردم وقتی که این خبر را شنیدم. صفحه 7
- نویسنده: سید مهدی شجاعی
- انتشارات: کتاب نیستان
نظرات کاربران درباره کتاب پدر، عشق و پسر - مهدی شجاعی
دیدگاه کاربران