برشی از متن کتاب قصه دلبری اثر محمدعلی جعفری
بعد از 28 روز مادرم را دیدم، در پارکینگ خانه. پاهایش جلو نمی آمد. اشک از روی صورتش می غلتید، اما حرف نمی زد. نه او، همه انگار زبانشان بند آمده بود. بی حس و حال خودم را ول کردم در آغوشش. رفته بودم با محمد حسین برگردم، ئلی چه برگشتنی! می گفتند:«بهتش زده که بر و بر همه رو نگاه می کنه!» داد و فریاد راه نمی انداختم، گریه هم نمی کردم. نمی دانم چرا، ولی آرام بودم. حالم بد شد، سقف دور سرم چرخید، چیزی نفهمیدم. از قطره های آب که پاشیده می شد روی صورتم، حدس زدم بی هوش شده ام. یک روز بود چیزی نخورده بودم، شاید هم فشارم افتاده بود. شب سختی بود همه خوابیدند اما من خوابم نمی برد. دوست داشتم پیام های تلگرامی اش را بخوانم. رفتم داخل اتاق، در را بستم. امیر حسین را سپردم دست مادرم. حوصله ی هیچ کس و هیچ چیز را نداشتم و می خواستم تنها باشم. بعد از این مدت به تلگرام وصل شدم، وای خدای من چقدر پیام فرستاده بود!
خرید کتاب قصه دلبری اثر محمدعلی جعفری
کتاب قصه دلبری به قلم محمدعلی جعفری از انتشارات روایت فتح به همراه سایر کتاب های دفاع مقدس را از فروشگاه کتابانه خریداری نمایید.
- شهید محمدحسین محمدخانی
- به روایت: مرجان دُرعلی همسر شهید
- به قلم: محمدعلی جعفری
- انتشارات: روایت فتح
نظرات کاربران درباره کتاب قصه دلبری | محمدعلی جعفری
دیدگاه کاربران