کتاب من امام باقر(علیه السلام) را دوست دارم، جلد هفتم از مجموعه ی من اهل بیت را دوست دارم ، اثر غلامرضا حیدری ابهری و تصویرگری حکیمه شریفی از انتشارات جمال به چاپ رسیده است.
این جلد به زندگی امام باقر (ع) امام پنجم شیعیان می پردازد. امام باقر (ع) فرزند امام سجاد (ع) هستند و مادرشان فاطمه نام داشتند. فاطمه دختر امام حسن مجتبی (ع) و بانویی پرهیزگار بود که دارای مقام والایی در نزد شیعیان بودند. سال ها قبل از تولد امام باقر (ع)، پیامبر نوید به دنیا آمدن ایشان را به یکی از یاران نزدیکشان به نام جابر انصاری داده و به جابر گفته بودند که به قدری زنده می ماند تا امام باقر (ع) را که شبیه ترین مردمان به پیامبر و شکافنده ی دانش پیامبران است را از نزدیک می بیند. جابر زنده ماند و توانست امام باقر (ع) را از نزدیک ببیند و سلام پیامبر را به امام باقر (ع) برساند. خدمات علمی این امام بزرگ، دوران امامت و منش و رفتار ایشان از دیگر مطالب کتاب است.
مجموعه ی 14 جلدی " من اهل بیت (علیهم السلام) را دوست دارم " با هدف آشنایی کودکان با پیامبر بزرگ اسلام حضرت محمد (ص) و دختر گرامی ایشان حضرت فاطمه (س) و دوازده امام شیعیان از امام علی (ع) تا امام زمان (عج) به نگارش در آمده است. در هر یک از جلد های آن که به زندگی یکی از این بزرگواران اختصاص دارد مخاطب کودک و نوجوان با ولادت، دوران کودکی، والدین و نحوه زندگی شان آشنا می شود. حکومت ها و حاکمان هم عصر با آن ها دوران جوانی و بزرگسالی و نحوه ی شهادت این عزیزان از دیگر مطالب این مجموعه به شمار می آید. در صفحه ی انتهایی هر جلد کودکان به طور اختصار با نام، لقب، کنیه، محل تولد و زمان شهادت این بزرگواران آشنا می شوند، همچنین سه سخن از معصومی که آن جلد به ایشان اختصاص دارد در این صفحه به چاپ رسیده است. تمام جلدهای این مجموعه با تصاویر رنگی و زیبا تصویرگری شده است. این مجموعه در کتاب نامه ی رشد آموزش و پرورش به عنوان اثری مناسب برای گروه سنی 8 تا 12 سال معرفی شده است.
برشی از متن کتاب
... امام باقر(علیه السلام) بسیار عاقل و بردبار بود. هیچ وقت در برابر رفتارهای زشت و نادرست دیگران عصبانی نمی شد. روزی یک مرد مسیحی، نام آن حضرت را به مسخره گرفت و گفت: «تو بقر هستی.» بقر در عربی به معنی گاو است. امام فرمود: «من باقر هستم.» مرد مسیحی گفت: «تو پسر زنی هستی که آشپز بود.» امام فرمود: «آشپزی شغل اوبود.» وی گفت: «تو پسر زنی هستی که حرف های زشت می زند.» امام فرمود: «اگر تو راست می گویی، خدا او را ببخشد واگر تو دروغ می گویی، خدا تو را ببخشد.» مرد مسیحی با دیدن اخلاق خوب امام باقر(علیه السلام) به اسلام علاقه مند و مسلمان شد. امام پنجم، با علاقه و شوق زیادی خدا را عبادت می کرد. یک بار که به حج رفته بود، با دیدن کعبه اشک از چشمانش سرازیر شد و با صدای بلند شروع به گریه کرد. همراه امام باقر(علیه السلام) گفت: «پدر و مادرم فدایت؛ مردم نگاهتان می کنند. لطفا گریه نکنید.» امام فرمود: «چرا گریه نکنم؟ گریه می کنم تا شاید خدا نگاه مهربانانه ای بر من اندازد و به خاطر همان نگاه، فردای قیامت من به سعادت برسم.» آن گاه امام مشغول طواف خانه ی خدا شد. بعد هم نماز طواف را خواند و سجده ای طولانی به جای آورد. امام باقر آن قدر در سجده گریه کرد که محل سجده، از اشک های حضرت خیس شد. امام باقر(علیه السلام) اهل کار و تلاش بود حتی در سن بالا هم کشاورزی می کرد. روزی آن حضرت مشغول کار در مزرعه اش بود که یکی از یارانش او را دید و با خودش گفت: «چه قدر عجیب است که پیرمردی از قریش، در این ساعت از روز و با این زحمت به دنبال کار دنیاست. باید بروم و او را نصیحت کنم.» پس نزد امام رفت و گفت: «خدا تو را حفظ کند؛ اگر در این حال، مرگ تو فرا رسد، چه خواهی کرد؟ آیا بهتر نیست که به جای کار در مزرعه، به اطاعت از خدا و بندگی او بپردازی؟» امام فرمود: «اگر در این حال بمیرم، در حال اطاعت از خدامرده ام. من با کارکردن، خودم و خانواده ام را از نیاز به تو و دیگران حفظ می کنم.» آن مرد گفت: «ای پسر رسول خدا! درست فرمودی. من می خواست شما را نصیحت کنم در حالی که شما مرا پند دادی.» امام باقر(علیه السلام) مانند دیگر امامان علم غیب داشت؛ مثلا اگر کسی پشت درخانه اش بود، امام می فهمید که او کیست و کی آمده است. روزی «ابن عطا» از مکه به مدینه آمد تا امام باقر(علیه السلام) را ببیند. اویکی از دوست داران حضرت بود. او نیمه شب به مدینه رسید. کنار خانه ی امام باقر(علیه السلام) رفت. هوا خیلی سرد بود و او نیز زیر باران خیس شده بود. ابن عطا با خودش گفت: «الان دیگر دیر شده است. حالا در نمی زنم. تا صبح منتظر می مانم و بعد در را می زنم.» در همین فکر بود که صدای امام باقر(علیه السلام) را شنید. امام باقر(علیه السلام) به یکی از اهل خانه فرمود: «برو در را به روی ابن عطا باز کن. او امشب در سرما خیلی اذیت شده است.»
نویسنده
" غلامرضا حیدری ابهری " در سال 1348 هجری شمسی در شهر تهران به دنیا آمد. تحصیلات دورة ابتدایی و راهنمایی را در همین شهر گذراند. به خاطر علاقه به علوم دینی، تحصیلات دورة دبیرستان را نیمه تمام رها کرد و به شهر قم رفت. در مدارس علمیه قم، تحصیل علوم دینی را آغاز کرد و از اساتید بزرگ حوزه بهره برد. او هم زمان با تحصیل، نویسندگی را نیز تجربه کرد. اولین اثر او در سال 1374 منتشر شد. از آن به بعد نیز آثار متنوعی را پدید آورد. البته او چندین اثر ادبی و تاریخی و حدیثی را نیز برای بزرگسالان نوشته است. برخی آثار وی از سوی جشنوارههای مرتبط با کتاب هم برگزیده شدهاند.
نویسنده: غلامرضا حیدری ابهری تصویرگر: حکیمه شریفی انتشارات: جمال
نظرات کاربران درباره کتاب من امام باقر (ع) را دوست دارم (من اهل بیت را دوست دارم 7)
دیدگاه کاربران