درباره کتاب هایدا
نزدیکی های غروب، خسته ولی با دلی سرشار از امید و رضایت به خانه رسیدم. از شدت شوق دلم در سینه می تپید. مدارک و تمام کاغذهایی که تلاش چندین ساله و در واقع امیدهایم را در خط خط صفحاتشان جای داده بودم، روی میز گذاشتم و با خستگی تمام، روی صندلی نشستم. سرم را که از شدت هیجان و دوندگی های آن روز در حال انفجار بود، در دستانم گرفتم و چشمانم را بستم تا کمی تمرکز پیدا کنم و با آرامش به دنیای رؤیاهایم پای بگذارم؛ آن جا که پدر را با تمامی وجود حس کنم و چهره ی همیشه خندانش را ببینم که چگونه موفقیت دخترش را تبریک می گوید. اشک بی محابا از چشمانم جاری بود. نمی دانم اشک شوق موفقیتم بود یا اشک حسرتی که برای نبود پدر می ریختم. (گزیده ای از متن)
نویسنده: اعظم فرخزاد انتشارات: پگاه
نظرات کاربران درباره کتاب هایدا | اعظم فرخزاد
دیدگاه کاربران