کتاب پاستیل های بنفش

معرفی کتاب پاستیل های بنفش 

این داستان روایتگر داستان زندگی " جکسون " و خواهر کوچک اش " رابین " می باشد. پدر جکسون با مبتلا شدن به بیماری " ام.اس " کار خودش را از دست داد و زندگی سختی برای خانوادشان آغاز شد. طوری که حتی روزهایی، چیزِ زیادی برای خوردن هم ندارند و مجبور شدند با اختراع یک بازی به نام " برشتوک بازی " که با کسب امتیاز از اون می توانند خوراکی هاشون رو بخورند، سعی کردند که کمتر گرسنگی شان را احساس کنند. پس از مدتی هم اوضاع بدتر شد و مجبور به ترک خانه شان شدند.

 آن ها مجبور شدند تا از این به بعد داخل یک مینی وَن زندگی کنند. جکسون پسر واقع گرا، عاشق حقیقت و زیاد از چیز های خیالی خوشش نمی آید. اعمال و رفتار او باعث شده همه فکر کنند بیشتر از سنش می داند. اما روزی کنار ساحل قدم می زد که متوجه یک چیز عجیبی شد. یک گربه موج سوار توی دریا که وقتی می خواست نزدیک ساحل بشود چترش را باز کرد و باد او را به آسمان برد و ناپدید شد.

اما مردم توی ساحل متوجه اش نشدند انگار کسی او را نمی دید. حتی وقتی با چترش از کنار مرغ های دریایی هم پرواز کرد اصلا متوجه حضور آن نشدند. جکسون معتقد است که وقتی گرسنه اش می شود این چیز ها را می بیند و این اتفاقات برایش می افتد اما این طور هم نیست چون این فقط یک توهم نبود و شروعی بود برای...

برشی از متن کتاب پاستیل های بنفش 

به نظرم بی خانمان شدن یک شبه اتفاق نمی افتد. مامانم یک بار بهم گفت که مشکلات مالی یواش یواش گریبان آدم را می گیرند. گفت مثل سرما خوردن می ماند. اول فقط گلویت کمی می خارد، بعد سرت درد می گیرد و شاید هم سرفه کنی. بعدش یک دفعه می بینی دور و بر تختت پر شده از دستمال کاغذی و ریه هات انگار دارند بالا می آیند. شاید یک شبه بی خانمان نشویم، اما اوضاع که چنین حسی به من می داد. من آخر های کلاس اول بودم.

بابام مریض بود. مامانم شغل معلمی اش را از دست داده بود و یک دفعه... بوووم!... دیگر ما در آن آپارتمان خوبمان که یک تاب توی حیاط پشتی اش داشت، زندگی نمی کردیم. حداقل این چیزی است که یادم می آید، اما همان طور که قبلاً گفتم حافظه چیز عجیبی است. فکر کنم آن موقع با خودم گفته باشم : «چقدر بد! دلم برای خونه و محله و دوستام و زندگیم تنگ میشه.» اما تنها چیزی که یادم می آید آن موقع بهش فکر می کردم، این بود که زندگی توی مینی وَن چقدر می توانست هیجان انگیز باشد...

(منتخب وب سایت Good reads 2015) نویسنده: کاترین اپلگیت مترجم: آناهیتا حضرتی انتشارات: پرتقال