معرفی کتاب مایکل وی 4 (شکار اژدهای یشمی)
در جلد چهارم مجموعهی مایکل وی به نام شکار اژدهای یشمی، می خوانیم که مایکل وی و گروه الکتروکلن تازه از ماموریت قبلی برگشته اند و هنوز خستگی غرق کردن کشتی الجن و ایجاد اختلال در نقشههای شیطانی او برای نابودی کشور تووالو، از تنشان در نرفته که مطلع می شوند باید به ماموریت جدیدی بروند.
آن ها باید برای عملیات جدیدشان که نجات یک کودک نابغهی چینی به نام اژدهای یشمی است، خود را آماده کنند.
دخترک مبتلا به اوتیسم بوده و قدرت های خارق العاده ای دارد. الجن به افرادش دستور داده که دخترک را دستگیر کرده و از او برای حل مشکلات تولید بچه های الکتریکی استفاده کنند. آن ها او را در بزرگترین و امن ترین نیروگاهِ استارسورس زندانی کرده اند و به دستور الجن اخبار مربوط به او را در اختیار همه قرار داده اند تا مایکل وی را برای آزادی دخترک، به استارسورس کشانده و او را از سر راه بردارند تا دیگر نتواند نقشههایشان را نقش بر آب کند.
افراد الکتروکلن پس از اتمام تمریناتشان باید به تایوان رفته و اژدهای یشمی را از دست الجن نجات بدهند. اما آیا مایکل و دوستانش می توانند دخترک را نجات بدهند و دوباره از دست الجن جان سالم به در ببرند؟
مجموعهی مایکل وی در مورد مبارزه های گروه الکتروکلن که مایکل و دوستانش در آن عضو هستند، با الجن و گروه خرابکارش است که هر بار دردسر و خطری جدید میآفرینند، و هر بار مایکل با کمک دوستانش، جلوی خرابکاری های آن ها را می گیرد.
برشی از متن کتاب مایکل وی 4 (شکار اژدهای یشمی)
تنها چیزی که تایلور درباره دستگیر شدن در بازار شبانه به یاد میآورد، دیدن تارا، دوقلوی شیطانی اش بود. چند ثانیهی اول فکر کرد که دارد به انعکاس خودش در آینه نگاه می کند تا این که تارا چشم هایش را باریک کرد و وحشتی فلج کننده، طوری تایلور را در بر گرفت که روی زمین افتاد. بعد شخصی بسیار قدرتمند، کسی که تایلور فقط لباس مشکی بدون آستینش را دید، یک تکه پارچه مقابل بینی و دهانش گرفت. وقتی بیدار شد، کف زمین یک سلول سیمانی کم نور افتاده بود، لباس های دیگری به تن داشت و سرش ذق ذق می کرد یک رزیت روی بدنش بود، ولی به نظر نمیرسید که روشن باشد.
کل موقعیت شبیه یک کابوس بود، فقط اینکه او خواب نبود. من کجاهستم؟ همان طور که آنجا دراز کشیده بود، چیزی در سمت مخالف اتاق، توی تاریکی تکان خورد. چند لحظه طول کشید تا تایلور متوجه بشود که یک بچه است. یه بچه تو سلولم چی کار می کنه؟ بعد فکری به ذهنش آمد، دخترک، اژدهای یشمی بود. او حتی از نه سال هم کوچک تر به نظر میرسید.
موهای مشکیاش به صورت چتری کوتاه شده بود، تا بالای چشم هایش میرسید. چشمان دخترک آن قدر تیره بود که مردمک هایش دیده نمیشد. لب های پر و گرد داشت و بینی اش رو به بالا بود. تایلور ایستاد، خودش را روی دیوار صاف کرد و بعد آهسته به سمت دخترک رفت. دختر کوچک با کنجکاوی نگاهش کرد، ولی با او چشم در چشم نشد.
تایلور مقابل دخترک قوز کرد تا هم قد شوند. او گفت: "تو خیلی خوشگلی." دختر چیزی نگفت. "باید دوستم مک کینا رو ببینی. اون شبیه توئه." دختر به راکدی یک مجسمه بود. "تو نمی تونی صدام رو بشنوی، می تونی؟ میتونی لبهام رو بخونی؟" تایلور به چند کلمهی چینی فکر کرد که در چند روز اخیر در تایوان یاد گرفته بود. "نی هائو." بچه به او نگاه کرد و پلک زد. تایلور نزدیک تر شد و دستش را دراز کرد. "من اسم چینیت رو شنیدم. فکر کنم یوو لوونگ بود."
دختر با کنجکاوی به پوست درخشان تایلور نگاه کرد. "نترس. من بهت صدمه نمی زنم." دختر دستش را دراز کرد و به او دست زد، بعد سریع دستش را کشید. تایلور با حرکت سرش او را تشویق کرد. "نترس. می تونی بهم دست بزنی. من برای کمک به تو اومدهم." تایلور جلو رفت و سعی کرد دستانش را دور دختر حلقه کند، ولی اژدهای یشمی در جایش خشک شد و ناله کرد. تایلور فورا ولش کرد. "متاسفم. از این کار خوشت نیومد." او سعی کرد به یاد بیاورد چه چیز هایی راجع به اوتیسم میداند.
آن ها در کلاس سلامت، چند هفتهای این بیماری را بررسی کرده بودند. تایلور به یاد آورد که بچه های اوتیسم، شدیداً نسبت به لمس شدن حساس هستند. تایلور گفت: "متاسفم کل این ماجرا باید برات وحشتناک بوده باشه." دختر کوچولو چند لحظه به تایلور نگاه کرد و بعد در کمال تعجب تایلور، قدم به جلو گذاشت تا دوباره بازوی تایلور را لمس کند. این بار بازو را محکم گرفت و چیزی عجیب اتفاق افتاد. تایلور به درون ذهن دختر کشیده شد، انگار که دختر قدرتش را دزدیده باشد...
- نویسنده: ریچارد پل اوانز
- مترجم: فرانک معنوی امین
- انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب مایکل وی 4
دیدگاه کاربران