کتاب اکو 1 (داستان فردریش)

کتاب داستان فردریش جلد اول مجموعه ی اکو نوشته ی پم مونیوس رایان و ترجمه ی فروغ منصور قناعی توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.

سال ها قبل پسری به نام " اتو " همراه دوستانش در باغ گلابی مشغول بازی است. او برای مخفی شدن از باغ دور می شود و به جنگل می رود. او کتابی را که آن روز صبح از یک کولی خریده، می خواند. اسم کتاب " سیزدهمین ساز دهنی اتوی پیام آور " است. داستان کتاب درباره ی سه خواهرِ شاهزاده است که پدرشان دوست دارد فرزندش پسر باشد، ولی همسر او دختر به دنیا می آورد. او هر بار که همسرش دختری به دنیا می آورد، نوزاد را به خدمتکاری می سپارد تا در جنگل رها کند. خدمتکار مهربان و دلسوز است او سه نوزاد دختر را به خواهر جادوگرش می سپارد و هر بار زمان خداحافظی دعایی را برای آن ها زمزمه می کند. جادوگر آن ها را با شماره های یک، دو و سه صدا می زند. بلاخره ملکه پس از سه دختر، پسری به دنیا آورد و پادشاه را از نگرانی درباره ی جانشینش بیرون آورد. اتو به اینجای داستان رسید و متوجه باد و طوفان شدیدی شد. باد کلاه او را با خود برد و اتو به دنبال کلاهش رفت و در جنگل گم شد. او ترسیده بود و در حال دویدن به زمین افتاد و بیهوش شد. پس از به هوش آمدن صدای سه نفر را شنید و به دنبال صدا رفت ...

 

برشی از متن کتاب

  شور و حال در فضای کارخانه به وضوح حس می شد. صدای ثق ثق ماشین ها همه جا را پر کرده بود. صدای چرخ ها و دنده ها روی هم می افتاد. فردریش با عمو گونتر وارد سالن بزرگ کارخانه شد؛ سالنی که بخشی از آن به انبار و بخشی دیگر به بسته بندی اختصاص داشت. فردریش به صدای آرام بخش غژ غژ اره ها و وقفه هایی که گه گاه صدای سوراخ کردن فلز ایجاد می کرد، گوش داد. در اتاق های آزمایش باز و بسته می شدند و او در این فاصله ی کوتاه، می توانست صدای کمپرسور را بشنود. به نظرش مثل صدای فوت کردن در ساز دهنی بود؛ درست مثل نت هایی که در یک گام بالا و پایین می رفتند. فردریش نگاهی به دور و برش انداخت تا نردبان غول پیکری را که به این قسمت آورده بودند، ببیند؛ خودش را روی بالا ترین پله ی آن در حال رهبری یک سمفونی تصور کرد. وقتی به میز کارش رسید، پیش بندش را پوشید و به کاغذ هایی که روی دیوار چسبیده بود، نگاه کرد. عمو گنتر پرسید: " اینا چیه؟ " فردریش جواب داد: " لغت های جدیدی که خانم اشتاینوگ داده. هر جمعه یه سری لغت برام می فرسته و پنجشنبه ی بعد ازم امتحان می گیره. " آقای کارل از قسمت حسابداری به سمت آن ها آمد. فردریش از جیبش دفترچه ی تمرین ریاضی را بیرون آورد، کمی صافش کرد و آن را به آقای کارل داد. آقای کارل با لبخند گفت: " بعد از ناهار بیا پیشم تا باهم مرورشون کنیم. " انسلم، کارمند جوان و تازه وارد کارخانه، با یک جعبه ی ساز دهنی پیش فردریش رفت و گفت: " آقای ایچمن گفت بهت یاد آوری کنم امروز بعد از ظهر بری پیش دفترش که خوندن ادیسه را شروع کنین. این همه معلم خصوصی داشتن باید خیلی جذاب باشه، مگه نه فردریش؟ اونم تو ساعت کاری. " فردریش سعی کرد به چشم های او نگاه نکند. مشکل انسلم با او چه بود؟...

• نویسنده: پم مونیوس رایان
• مترجم: فروغ منصور قناعی
• انتشارات: پرتقال