کتاب بازگشت خوب آنانسی

درباره کتاب بازگشت خوب آنانسی

" آنانسی " عنکبوتی است که بیشتر حیوانات جنگل از او آزار دیده اند. آنانسی حالا چند فرزند دارد و جشنواره " وودلند " که هر دو سال یک بار برگزار می شود قرار است به زودی در جنگل آغاز شود. در این جشنواره مسابقات ورزشی بین فرزندان حیوانات برگزار می گردد. اما موش، مار، تمساح و خرگوش اعلام کردند که بچه های آنانسی نباید در این جشنواره شرکت کنند. آن ها فکر می کنند که بچه های آنانسی نیز مانند خودش دیگران را اذیت می کنند. بچه عنکبوت ها از این که نمی توانند در مسابقات شرکت کنند ناراحت بودند و از پدرشان خواستند که کاری برایشان انجام دهد. آنانسی در نهایت خجالت، برای بچه هایش توضیح می دهد که در گذشته چه بلاهایی بر سر حیوانات جنگل آورده است و تصمیم گرفت تا گذشته ها را جبران کند. یک روز او در جنگل ماری را دید که تیری بر پشتش خورده بود. شکارچی می خواسته خرگوشی را شکار کند اما تیرش به اشتباه به مار برخورد کرده بود، آنانسی به کمک بچه هایش تارهای زیادی تنیدند و  ...

تصاویر کتاب را " مارتین اورسل " به تصویر کشیده است. کتاب برای گروه سنی ب مناسب می باشد.

" بازگشت خوب آنانسی " از مجموعه ی " قصه های خوب دنیا " به چاپ رسیده است. این کتاب ها در اندازه ای کوچک به چاپ رسیده و دارای صفحات اندکی هستند و خواندن آن ها کودکان را خسته نمی کند. به علاوه این کتاب ها دارای تصاویر رنگی و زیبایی هستند.

برشی از متن کتاب بازگشت خوب آنانسی

... آنانسی تنها رفت و زیر نور ماه نشست و برای اینکه قدرت این اعتراف را داشته باشد، از خدا کمک خواست. او به صدای جغدها گوش سپرد و خفاشهایی را که در تاریک شب می پریدند، نگاه کرد. او برای اولین بار از صدای حیوانات در شب لذت می برد و احساس آرامش می کرد. صبح روز بعد، آنانسی صبحانه مفصلی برای بچه هایش آماده کرد. او به آنها گفت که شب پیش چه اتفاقی افتاده است. او خجالت می کشید اما به سختی توضیح داد که چرا حیوانات دیگر، نمی خواهند که بچه های او را در مسابقه شرکت دهند.

آنانسی تمام کارهای بدی را که در حق حیوانات دیگر انجام داده بود، برای بچه هایش تعریف کرد. او به آنها گفت که چطور روزی مار را به یک تکه چوبی گره زده بوده است. او گفت که چگونه خود را به مریضی زده بود تا آقا موشه تمام موزهای سبز خودش را برای او بیاورد. او حتی گفت که چطور خانم تمساح را گول زده و تمام تخمهای او را به جز یکی خورده بود. آنانسی از تعریف کردن این ماجراها آنقدر احساس شرم می کرد و خجالت زده بود که در حین صحبت اصلا به صورت بچه هایش نمی توانست نگاه کند. او کلمه ای از اینکه آنها او را بخشیده اند و حتی پچ پچها و خنده های ریزشان را در مورد کارهایی که انجام داده بود، نشنید و ندید.

ناگهان آنیسا، بچه کوچکش شروع کرد به خندیدن. او آنقدر بلند خندید که همه بچه ها هم با او هم صدا شده و خندیدند. آنانسی نمی فهمید که آنها برای چه می خندند و همین باعث شد که احساس بدتری پیدا کند. حالا دیگر بچه ها فهمیده بودند که چرا نمی توانند در مسابقات شرکت کنند. پدران دیگر حیوانات می ترسیدند که بچه های آنانسی هم مانند خود او حیله گر و آزار رسان باشند. بچه ها پریده و پدرشان را محکم در آغوش کشیدند. آنها امیدوار بودند که او درسی را که باید آموخته باشد. اما آنانسی هنوز از اینکه بچه هایش نمی توانستند در مسابقات شرکت کنند، ناراحت و غمگین بود. ...

(قصه های خوب دنیا) نویسنده: ماریلین جورج ابرین مترجم: مهسا طاهریان انتشارات: پینه دوز