دربارهی کتاب زنی با موهای قرمز اثر اورهان پاموک
کتاب زنی با موهای قرمز به قلم اورهان پاموک و ترجمهی رویا پورمناف توسط نشر هونار به چاپ سیده است. "زنی با موهای قرمز" رمانی خواندنی و زیبا است که با روایت داستانی جذاب و پر فراز و نشیب خواننده را با خویش همراه میسازد. شخصیت اصلی داستان پسری به نام "جم" میباشد که در واقع داستان از زبان او روایت میشود. وی تنها فرزند خانواده بوده و پدرش در داروخانه به کار میپردازد. والدینش رابطهی خوب و موفقی با یکدیگر ندارند تا این که پدر، برای همیشه خانه را ترک کرده و آنها را با مشکلات زندگی تنها میگذارد.
از آن جایی که جم رویای تحصیل و ورود به دانشگاه را در سر می پروراند، جهت تحقق آرزوهایش خیلی زود به کار در کتابخانه مشغول می شود اما مدتی بعد، تحت نظر مردی به نام "اوستا محمود"، به شغل چاه کنی می پردازد. رابطه ی او با اوستا به قدری نزدیک است که جم او را به چشم پدر خود دیده و دوستش دارد.
روزی، مردی به نام "خیری" برای انجام اقدامات اولیه ی تاسیس کارخانه اش به نزد محمود رفته و از او می خواهد برایش چاهی حفر کند؛ با پذیرفتن این کار، جم نیز با او همراه شده و به حفاری می پردازد؛ از قضا، با زن مو قرمزی آشنا شده و به شدت دل باخته و عاشقش می شود اما غافل از این که زن قصه، متاهل است و همسری دارد. علی رغم پی بردن به این موضوع مهم، شدت علاقه اش به زن مو قرمز بیش تر و بیش تر شده و با ماجراها و اتفاقاتی غیر قابل پیش بینی روبه رو می گردد؛ به طوی که خواننده محو داستان شده و قادر نخواهد بود کتاب را لحظه ای بر زمین بگذارد.
بخشی از کتاب زنی با موهای قرمز؛ ترجمهی رویا پورمناف
در واقع، من در ابتدا تصمیم داشتم نویسنده شوم، اما بعد از اتفاقاتی که برای تان تعریف خواهم کرد زمین شناس و معمار شدم.
خوانندگانم، حالا که شروع به تعریف داستانم کردم، خیال نکنند که همه چیز تمام شده و همه ی آن ها را پشت سر گذاشته ام. همین طور که این اتفاقات را به خاطر می آورم بیش تر درگیر و وارد ماجرا می شوم. به همین دلیل، احساس می کنم شما هم بی اختیار به سمت اسرار پدر و پسر بودن کشیده خواهید شد.
در سال 1985، پشت بشیکتاش در آپارتمانی نزدیک قصر اهلامور زندگی می کردیم. پدرم داروخانه ی کوچکی به نام حیات داشت. هفته ای یک بار داروخانه کشیک بود و تا صبح باز بود و پدر هم آن شب ها را در داروخانه کشیک می ایستاد. شب هایی که پدرم کشیک بود، من شام پدرم را برایش می بردم. زمانی که پدر قد بلند، لاغر و خوش قیافه ام را کنار صندوق پول شامش را می خورد من هم در حالی که بوی دارو در تمام فضای مغازه می پیچید آن جا می ایستادم و این را خیلی دوست می داشتم. امروز بعد از سی سال در 45 سالگی هم چنان بوی داروخانه ها با آن قفسه های چوبی کهنه را دوست دارم.
داروخانه ی حیات مشتری زیادی نداشت. پدرم یکی از آن تلویزیون های قابل حملی را که آن روزها خیلی باب شده بود در مغازه داشت و شب هایی را که شیفت بود به تماشای آن می گذراند.
برخی اوقات هم می دیدم با دوستانش که به دیدنش آمده بودند خیلی آرام صحبت می کرد. دوستان سیاسی او تا مرا می دیدند دست از صحبت می کشیدند و می گفتند من هم مثل پدرم خوش قیافه و دوست داشتنی هستم و شروع به پرسیدن سوالاتی از من می کردند. این که در کلاس چندم درس می خوانم؟ مدرسه ام را دوست دارم یا نه؟ می خواهم در آینده چه کاره شوم؟ وقتی می دیدم که پدرم در مقابل این دوستان سیاسی اش بی قرار می شود، زیاد در مغازه نمی ماندم.
ظروف خالی را برمی داشتم و در زیر نور ضعیف چراغ های خیابان و درخت های چنار قدم زنان به خانه باز می گشتم. در مورد حضور دوستان سیاسی پدرم در مغازه به مادرم چیزی نمی گفتم، چون می دانستم مادرم نمی خواهد پدرم دو مرتبه توی دردسر بیفتد یا بی دلیل ما را ترک کند و می دانستم که این موضوع باعث نگرانی اش می شود. اما خیلی خوب متوجه این موضوع بودم که دلیل دعواهای بی سر و صدای پدر و مادرم فقط سیاست نیست.
بعضی وقت ها برای مدت طولانی با هم قهر می کردند و تقریبا هیچ کلمه ای میان شان رد و بدل نمی شد. شاید هم هم دیگر را دوست نداشتند. احساس می کردم پدرم با زنان دیگری در ارتباط است و گاهی هم حس می کردم زن های زیادی هم به پدر من علاقه مند هستند. مادرم هم گاهی طوری صحبت می کرد که من متوجه حضور زنان دیگر در زندگی پدرم شوم. دعواهای پدر و مادرم مرا...
- نویسنده: اورهان پاموک
- مترجم: رویا پورمناف
- انتشارات: هونار
نظرات کاربران درباره کتاب زنی با موهای قرمز | اورهان پاموک؛ پورمناف
دیدگاه کاربران