کتاب هامپتی دامپتی اثر دن سنتت و ترجمه ی میترا امیری از انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
در این اثر داستان زیبا و کوتاه تخم مرغی به نام " هامپی دامپی " برای کودکان روایت می شود و یکی از مهارت های زندگی که همان روبه رو شدن با مشکلات، نترسیدن از سختی ها و غلبه بر آن ها با تلاش و سعی فراوان است، به کودک آموزش داده می شود. هامپی دامپی همیشه بالای دیوار زندگی کرده است زیرا او تماشای پرندگان از فاصله ی نزدیک را بسیار دوست دارد و دلش می خواهد همیشه با آن ها باشد، تا این که یک روز به طور اتفاقی از روی دیوار سقوط می کند و به طرز معجزه آسایی با کمک پزشکان دوباره سرحال می شود، اما اثرات آن سقوط در برخی از قسمت های بدنش هست و ترک هایی بر روی پوسته اش برای همیشه باقی می ماند. اما او بعد از آن حادثه از ارتفاع می ترسد و دیگر نمی تواند از نردبان بالا برود و به خانه قبلی اش برگردد. هامپتی دامپتی تصمیم می گیرد موشکی کاغذی بسازد و آن را به هوا بفرستد و برای این کار تلاش بسیار می کند و بارها شکست می خورد تا این که بالاخره موفق می شود. اما یک روز موشک از روی دیوار عبور می کند ودر آن طرف دیوار روی زمین می افتد حالا او برای برداشتن موشک باید از دیوار بالا برود... . تصاویر زیبای کتاب در چشمگیر شدن آن افزوده است و این اثر برای گروه سنی 5+ مناسب می باشد.
برشی از متن کتاب
اسم من هامپتی دامپتی است. آن بالای بالا، روی دیوار، جایی بود که خیلی دوستش داشتم. می دانم، خیلی عجیب است که یک تخم همچین جایی باشد، اما من عاشق این بودم که نزدیک پرنده ها باشم. بعد یک روز افتادم پایین. (یک جورهایی به خاطر همین قضیه کلی معروف شدم.) مردم اسمش را گذاشتند «سقوط بزرگ»، اما فکر کنم یک کمی زیادی بزرگش کردند. فقط یک اتفاق بود. اما زندگی من را تغییر داد. خوش بختانه همه ی اهالی کینگ دوباره تکه های بدنم را سرهم کردند. راستش، بیشتر تکه هایم را. بعضی جاهایم، دیگر با باند پیچی و چسب هم خوب شدنی نبودند. از آن روز به بعد، از ارتفاع می ترسیدم. آن قدر می ترسیدم که دیگر نمی توانستم از بعضی چیزهای مورد علاقه ام لذت ببرم. هر روز از کنار دیوار رد می شدم و به این فکر می کردم که دوباره از آن نردبان بروم بالا. واقعا دلم برای پرنده ها و نشستن آن بالای شهر تنگ شده بود. اما هیچ وقت از پسش بر نمی آمدم ... چون می دانستم ممکن است دوباره همان بلا سرم بیاید. آخرش به این رضایت دادم که از همین پایین پرنده ها را تماشا کنم. به پای آن بالا نمی رسید، اما از هیچی بهتر بود. تا این که یک روز فکری به ذهنم رسید ... موشک ساختن سخت تر از چیزی بود که فکرش را می کردم. دَم به دقیقه، دستم بریده می شدو خراش بر می داشت. اما هر روز به تلاشم ادامه می دادم. ... و دست از تلاش کردن نمی کشیدم ... تا این که درستش کردم.
نویسنده: دن سنتت مترجم: میترا امیری انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب هامپتی دامپتی
دیدگاه کاربران