معرفی کتاب چرا از من می پرسی؟
در این کتاب خرسی که شخصیت اصلی داستان است کلاهش را گم کرده و سراغ آن را از آقا روباهه، قورباغه، لاک پشت، خرگوش و مار می گیرد. همه ی آن ها اظهار بی اطلاعی کرده و می گویند اصلا کلاهی ندیده اند. خرسی بعد از کلی گشتن و پرس و جو ناامید در گوشه ی می نشیند. او در حالی که به کلاه دوست داشتنی اش فکر می کند ناگهان چیزی در ذهنش جرقه می زند. یادش می افتد زمانی که دنبال کلاهش پیش خرگوش رفته، کلاهی شبیه مال خودش سر خرگوش بود! آیا خرگوش کلاه خرسی را برداشته؟
برشی از متن کتاب
کلاهم نیست. دلم کلاهم را می خواهد. تو کلاهم را ندیدی؟ نه، من کلاهت را ندیدم. خیلی خوب؛ باز هم ممنون. تو کلاهم را ندیدی؟ نه، من هیچ کلاهی این دور و بر ندیدم. خیلی خوب، باز هم ممنون. تو کلاهم را ندیدی؟ نه، چرا از من می پرسی. من کلاهت را ندیدم. من هیچ جا هیچ کلاهی ندیدم. من که کلاه کسی را برنمی دارم. دیگر از من هیچی نپرس. خیلی خوب، باز هم ممنون. تو کلاهم را ندیدی؟ من از صبح تا حالا هیچی ندیدم. داشتم سعی می کردم از این تخته سنگ بروم بالا. دلت می خواهد بگذارمت آن بالا؟
(سه کتاب سه کلاه) (برنده ی 4 جایزه) نویسنده: جان کلاسن مترجم: مریم بنایی انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب چرا از من می پرسی؟ (سه کتاب سه کلاه)
دیدگاه کاربران