محصولات مرتبط
کتاب رویای امانوئل نوشته ی لاری تامپسون و ترجمه ی شبنم حیدری پور از سوی انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
کتاب "رویای امانوئل" داستان واقعی از زندگی "امانوئل افوسو" است. کودکی که در غرب قاره ی آفریقا یعنی کشور غنا به دنیا آمد. پسر کوچولویی که از بدو تولدش فقط یک پای سالم داشت و پای دیگرش را اصلا نمی توانست تکان بدهد. مادرش اسم او را امانوئل به معنای "خدا همیشه با ماست" گذاشت چرا که متعقد بود حضور او باعث دلگرمی خانواده اش می شود. همه ی اطرافیان امانوئل خیال می کردند هیچ کاری از او برنمی آید حتی پدرش هم بعد از به دنیا آمدن او آن ها را ترک کرد. نقص پسرک باعث راکد شدن او نشد بلکه یک دلیل خوب برای تلاش و حرکت او به شمار آمد. امانوئل از کودکی عاشق دوچرخه سواری بود در نهایت با حمایت های بی دریغ مادرش و البته با پشتکار و تلاش به رویای خود دست یافت و با پیراهنی که روی آن نوشته بود "کم توان" شرق و غرب کشورش را طی کرد و به همه نشان داد که کم توانی هرگز به معنای ناتوانی نیست. او نقش زیادی در بهبود کیفیت زندگی معلولان کشور غنا از دید قانونی و اجتماعی داشت. کتاب فوق به کودکان می آموزد که هیچ کدام از ما در این دنیا بی نقص و کامل نیستیم اما می توانیم تلاش کنیم تا به آن چیزی که می خواهیم برسیم آن هم به بهترین شکل ممکن و این تلاش و پشتکار است که در درجه ی اول مهم و قابل ستایش خواهد بود. این داستان زیبا و آموزنده همراه با نقاشی های زیبا، جلد سخت و ظاهری فوق العاده سبب جذب کودکان و نوجوانان می شود.
برشی از متن کتاب
وقتی امانوئل سیزده ساله بود، مادرش بیمار شد. او دیگر نمی توانست توی بازار سبزی بفروشد. حالا امانوئل باید از خانواده اش مراقبت می کرد. با این که مادرش کلی امید آرزو برای او داشت، او یک شب یواشکی از خانه بیرون آمد، سوار قطار شد و به پایتخت کشورش آکرا رفت؛ آن موقع نمی دانست دو سال طول خواهد کشید تا دوباره خانواده اش را ببیند! امانوئل با هزار امید و آرزو به آکرا رسید. آن جا شهر شلوغی بود، اما هیچ کس حاضر نمی شد به او کار بدهد. فروشنده ها و رستوران دارها به او می گفتند از مغازه شان برود بیرون و گدایی کند؛ مثل بقیه ی آدم های کم توان که گدایی می کردند. اما امانوئل دستش را جلوی هیچ کس دراز نکرد. تا این که یک روز، صاحب یک غذا فروشی هم به کار داد هم جایی که بتواند زندگی کند. وقت هایی که امانوئل توی غذا فروشی کار نداشت، کفش های مردم را واکس می زد. او پول درمی آورد و برای خانواده اش می فرستاد. یک روز صبح وقتی امانوئل به مغازه ای رفت تا براق کننده ی کفش بخرد، مغازه دار فکر کرد او به مغازه اش آمده تا کدایی کند. به همین خاطر، بدرفتاری کرد و به او ناسزا گفت. امانوئل که غرورش شکسته بود پول خود را روی پیش خوان مغازه کوبید. مغازه دار از او عذر حواهی کرد، اما امانوئل هیچ وقت این اتفاق را فراموش نکرد. امانوئل پسر باهوشی بود؛ با یک قلب بزرگ و یک پای سالم. او فقط یک دوچرخه نیاز داشت. اول هیچ کس کمکش نکرد. همه فکر می کردند هدف او دوچرخه سواری کردن دور تا دور غنا بود، غیر ممکن است. اما امانوئل تصمیم گرفت برای بنیاد ورزشکاران کم توان نامه بنویسد. این نامه کلی توی راه بود تا به شهر سن دیگو در ایالت کالیفرنیای آمریکا برسد. آن ها برایش یک دوچرخه فرستادند؛ به اضافه ی کلاه، شلوارک، جوراب و دستکش دوچرخه سواری! او کلی این در و آن در زد تا بتواند کمک های بیشتری بگیرد. بالاخره توانست یک تاکسی کرایه کند تا در طول راه، آب آشامیدنی، دوربین فیلم برداری و بهترین دوستانش همراهش باشند. بعد، امانوئل پای کم توانش را به دوچرخه بست، پای سالمش را روی رکاب گذاشت و به راه افتاد.
نویسنده: لاری تامپسون تصویرگر: شون کوئالز مترجم: شبنم حیدری پور انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب رویای امانوئل (جلد سخت)
دیدگاه کاربران