کتاب من و خانم معلم

کتاب من و خانم معلم نوشته ی هلن اکسلی و ترجمه ی تارا سالک توسط انتشارات کلام به چاپ رسیده است.

داستان آمده در این کتاب در رابطه با پسر بچه ای است که روزهای ابتدایی مدرسه رفتن را تجربه می کند و اصلا آنجا را دوست ندارد؛ چون بچه های کلاس، از جمله خودِ او بسیار پُر سر و صدا هستند و مدام شیطنت می کنند و علاوه بر اینها پسر کوچولو در کلاس به شدت احساس تنهایی می کند، اما خانم معلم با همه ی آنها با مهربانی برخورد می کند. طی گذشت زمان ودیدن رفتارهای محبت آمیز معلم، پسرک کم کم به مدرسه علاقه مند شده و متوجه می شود، خانم معلم هم مانند او رفتن به طبیعت، جمع کردن برگ گیاهان، مراقبت از جانوران، را دوست دارد به همین خاطر با معلمش احساس نزدیکتری پیدا می کند.  توجه به فعالیت های دانش آموزان، رفتار محبت آمیز در مواقعی که خطا یا اشتباهی از آنها سر می زند، همراهی بچه ها به هنگام بازی و سرگرمی، انجام دادن کارهایی از این قبیل از طرف خانم معلم، موجب علاقه مندی پسر و سایر دانش آموزان به محیط مدرسه می شود.

من و خانم معلم مجموعه ای چند جلدی با عناوینی از جمله من و بابا، من و مامان، من و دوستم، من و مامان بزرگ، من و بابابزرگ، می باشد که با هدف تقویت روابط فردی و اجتماعی، پیوندهای عاطفی میان اعضای خانواده و دوستان و هم چنین اشاره به ارزش های اخلاقی تهیه و چاپ شده است. زبان ساده و رنگ آمیزی زیبای تصاویر به کار گرفته شده، از جمله جذابیت های این مجموعه برای کودکان می باشد.

 

برشی از متن کتاب

وقتی اولین بار به این مدرسه آمدم، کلاس درس را دوست نداشتم. بچه ها حرف نشنو و بازیگوش بودند... و البته بیش تر از همه خود من شیطنت می کردم. ولی خانم معلم هیچ وقت بی حوصله وعصبانی نمی شد. او آرام و خونسرد بود و باز هم با همه با مهربانی رفتار می کرد. روزهای  اول از مدرسه خیلی بدم می آمد، چون آن جا احساس تنهایی و ناراحتی می کردم. به همین دلیل بود که هیچ روزی با علاقه به مدرسه نمی رفتم. ولی چند روزی گذشت، احساس کردم خانم معلم کم کم دارد برای من تبدیل  به یک دوست خوب می شود. من فهمیدم که اوبه همان چیزهایی علاقه دارد که من هم علاقه دارم؛ مثل رفتن به طبیعت و به خصوص جمع کردن برگ های درخت ها. او درست مثل من گیاهان و جانوران را دوست دارد و وقتی درکنارش هستم، تمام این چیزها می تواند برایم جالب تر ودوست داشتنی تر باشد. او با من خیلی مهربان است. یک روز که در کلاس علوم با غرور و افتخار دفترچه ی برگ هایی را که برای تحقیق جمع کرده بودم به بچه ها نشان می دادم، دیدم که او چگونه با لبخند و رضایت من را نگاه می کند. بیچاره خانم معلم! او خیلی کار می کند. بیش تر روزها پس از آن که ما برای استراحت و بازی از مدرسه به خانه می رویم، خانم معلم باز هم در مدرسه می ماند تا کارهای دیگرش را انجام دهد و همه چیز را برای روز بعد آماده کند. من خیلی دلم برای او می سوزد. خانم معلم برای ما بازی و سر گرمی های جالبی جور می کند. وقتی ما در حال مسابقه دادن هستیم، او هیجان زده می شود وپشت سر هم برایمان دست می زند و داد و فریادش به آسمان می رود. بعضی وقت ها خانم معلم، هنگام بازی با ما، درست مثل بچه ها می شود و کارهای بچگانه انجام می دهد. این حالت او ما را خیلی خوش حال و شاد می کند. وقتی در کلاس دارم تمرین هایم را حل می کنم، خانم معلم با صبرو حوصله گوشه ای می ایستد وفقط گاهی با لبخند می گوید: ادامه بده، ناامید نشو، درباره اش فکر کن! یک روز که راه جمع زدن عددها  را خوب فهمیدم، با صدای بلند فریاد زدم: یافتم! احساس کردم او در این لحظه از من خوش حال تر است. حالا من مدرسه را دوست دارم. من تمام کارهایی را که خانم معلم می خواهد، با علاقه انجام می دهم و دوست دارم خیلی چیزها یاد بگیرم. مدرسه، هم کلاسی ها و خانم معلم، من را تغییر دادند و باعث شدند احساس خوشحالی و قدرت کنم. کم کمک فهمیدم خانم معلم تنها به فکرِ من نیست. او مراقبِ ناراحت ترین، بی حوصله ترین، و حتی شیطان ترین بچه ها نیز هست و به همه کمک می کند...    

• نویسنده: هلن اکسلی
• مترجم: تارا سالک
• تصویرگر: جین ماسی
• انتشارات: کلام