معرفی کتاب بدبیاری های مکس کرامبلی
حدود دو هفته ای از ورود مکس به مدرسه ی سوث ریج، می گذرد؛ اما در این مدت کوتاه او اصلا دل خوشی از آن جا ندارد. چون همیشه از اتوبوس جا می ماند و باید تمام مسیر را پیاده برود و با تاخیر بیست دقیقه ای به مدرسه برسد. در نهایت هم پس از کلی تهدید به جریمه شدن، به زوریک برگه ی ورود به کلاس از دفتردار گیرش می آید.
اما این بدترین اتفاقی نیست که او هر روز با آن روبه رو می شود؛ داگ تِرستِن، معروف به گانگستر، یکی از هم کلاسی های مکس می باشد که هیچ علاقه ای به او ندارد و همیشه او را مسخره می کند. چند باری هم او را داخل کمد مدرسه زندانی کرده است.
امروز هم مطابق روزهای قبل پس از کلی دویدن به دنبال اتوبوس، دیر رسیدن و شنیدن جملات تهدید آمیز آقای دفتردار، مکس به سمت کلاس راه می افتد که ناگهان دوباره سر و کله ی گانگستر پیدا می شود و او را داخل کمد می چپاند و در آن را قفل می کند. مکس برای این که بتواند انتقام سختی از این پسر مستبد بگیرد، تمام بدبیاری ها و دردسرهایی را که داگ برای او در این مدرسه درست می کند را در دفترچه ی خاطراتش یادداشت می کند تا اگر زمانی داخل کمد زندانی شد و هرگز نتوانست از آن جا نجات پیدا کند، پلیس مدارک کافی برای زندانی کردن گانگستر را داشته باشد...
مکس، کرامبلی پسر نوجوانی است که در دوران کودکی با مشکلات تنفسی روبه رو شده و دچار نوعی آسم می شود که در مواقع اضطراب اثرات آن تشدید می یابد. بنابر دلایل پزشکی مربوط به بیماری اش، خانواده ی او تصمیم می گیرند همزمان با آغاز سنین رفتن به مدرسه، مکس را نزد مادربزرگش که یک معلم بازنشسته ی مهد می باشد، بفرستند تا هم به دور از استرس باشد و هم مادربزرگ به او در تمرینات درسی اش کمک کند.
اما با گذشت زمان و رسیدن به سنین نوجوانی، این شرایط عوض می شود؛ او حالا دیگر بزرگ تر شده و داروهای مصرفی اش هم تغییر کرده اند. دکتر به خانواده ی او می گوید به شرط دور بودن از اضطراب زیاد؛ مکس می تواند در مدرسه ای جدید و کنار پدر و مادرش، ادامه تحصیل بدهد؛ این آغاز ماجراها و بدبیاری های او می باشد.
بدبیاری های مکس کرامبلی قهرمانی در کمد جلد اول از مجموعه ی بدبیاری های مکس کرامبلی می باشد که جلد دیگر آن نیز با عنوان آشوبی در مدرسه به چاپ رسیده است. استفاده از جملات و تصاویر طنز آمیز از جمله جذابیت های این مجموعه برای خوانندگان آن می باشد.
برشی از متن کتاب بدبیاری های مکس کرامبلی
همه چی از یه روز عادی و حوصله سربر و نکبتی، تو زندگی غیر عادی و حوصله سربر و نکبتی من شروع شد. صبحم که افتضاح بود چون خواب موندم. از اون به بعدش هم که دیگه فقط بدتر و بدتر شد. سر صبحانه هم کلا حساب وقت از دستم در رفت، آخه داشتم یک کمیک بوک قدیمی رو می خوندم که بابام چند روز پیش توی اتاق زیرشیروونی پیداش کرده بود.
می گفت وقتی کوچیک بوده، باباش اون رو کادوی تولد بهش داده. بهم گفته بود حسابی مراقبش باشم و به هیچ وجه از خونه نبرمش بیرون. آخه انگاری خیلی قدیمی بود و چند صد دلاری میارزید. اما چون دیرم شده بود، تصمیم گرفتم یواشکی کمیک بوکه رو با خودم ببرم مدرسه و سر ناهار بقیه اش رو بخونم.
حالا مگه تو مدرسه چه اتفاقی بود ممکن بود واسه ش بیفته! خلاصه، وقتی داشتم با عجله می رفتم سمت ایستگاه اتوبوس، یهو زیپ کوله پشتیم باز شد و همه ی وسایلم، از جمله کمک بوک بابام، ریختن زمین. با بدبختی شروع کردم به جمع کردن وسایلم که یهو اتوبوس با کلی سر و صدا وایستاد، حدود سه ثانیه ای منتظر موند و بعدش عین فشنگ دوباره راه افتاد.
بدون من! شروع کردم به دویدن. جوری داشتم می دوییدم که انگار اتوبوس یه صد دلاریه که وسط باد و توفان از دستم پریده! داد زدم: وایسا!! وایسا!! وایییییییسا! ولی واینستاد. این طوری شد که هم از اتوبوس جا موندم، هم مجبور شدم تا مدرسه پیاده برم و آخرشم هم بیست دقیقه دیر رسیدم. تازه بعدش کلی از دفتردار مدرسه مون حرف خوردم. به زور بهم یه برگه ورود به کلاس داد و کلی تهدیدم کرد که بهم جریمه می ده؛ چون با تاخیرم، مزاحم خوردن دونات ژله ایش شده بودم.
و بعدش درست وقتی داشتم به این فکر می کردم که دیگه امکان نداره اوضاع از این بدتر بشه... شد! وقتی رفتم از تو کمدم کتاب هام رو بردارم، یهو همه جا تاریک شد. اینجا بود که فهمیدم زندانی شدم تو بزرگترین... کابوسم! می دونستم عادت کردن به یه مدرسه ی جدید کار سختیه، ولی این دیگه واقعا نوبرش بود! گند بزنن به این زندگی! احتمالا دارین با خودتون می گین، بابا آروم باش، پسر! بالاخره هر کسی ممکنه روز بد داشته باشه.
این قدر نق نزن و بی خیال شو! جون من؟ جدی می گین؟ آخه چطوری می تونم بیخیال همچین چیزی بشم؟! داگ ترستن، معروف به گانگستر، من رو چپوند تو کمدم! دوباره! هنوز دو هفته هم از شروع مدرسه نگذشته. به نظرتون الان باید بخندم؟ احساس می کنم یه عمره این تو گیر کردم! متاسفانه گوشیم هم همراهم نیست باهاش زنگ بزنم و از کسی کمک بخوام! باید یه راهی واسه در اومدن از این کمد مزخرف پیدا کنم.
حالم باز خوبه سرکلیدیم چراغ قوه داره، وگرنه همه جا تاریک بود. راستش تنها دلیلم واسه نوشتن این چیزها تو دفترچه ی خاطراتم اینه که می ترسم یه روز داگ ترستن بچپونتم توی کمد و دیگ نتونم دربیام. واسه همین هم یه نقشه زیرکانه واسه ش کشیدم! وقتی نیروهای پلیس واسه بررسی ناپدید شدن مرموزم سر برسن، اولین چیزی که تو کمدم پیدا می کنن (به جز جنازه تجزیه شدم)، همین دفترچه است... اسمش رو می خوام بذارم بدبیاری های مکس کرامبلی و توش هم کل بدبیاریهایی که تو این مدرسه تجربه کردم رو با جزئیات کامل بنویسم!...
(برنده ی جایزه) نویسنده: ریچل رنی راسل مترجم: امیرحسین دانشورکیان انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب بدبیاری های مکس کرامبلی
دیدگاه کاربران