کتاب نبرد پادشاهان جلد دوم از مجموعهی نغمهی آتش و یخ اثر جرج.آر.آر.مارتین و ترجمهی رویا خادم الرضا توسط نشر ویدا به چاپ رسیده است.
در سرزمین هفت اقلیم، نبرد سهمگینی در گرفته است. پس از مرگ رابرت باراتئون پادشاه وستروس و کشته شدن دوستش ند استارک به دست جوفری باراتئون، پسرش راب که جانشین او در وینترفیل شده بود، به خون خواهی پدر برخاسته و ارتش جوفری بارتئن یا لنیستر ها را با شکست سختی مغلوب خود کرد. جوفری برای انتقام پیروزی راب در برابر ارتش لنیسترها، با سنگدلی تمام نامزدش سانسا را (که دختر ند استارک و خواهر راب است) شکنجه داده و او را تحقیر میکند. سانسا و خواهرش آریا بعد از مرگ پدر در دست لنیستر ها اسیر شدهو به دنبال راه فرار می گردند، اما به این راحتی ها نمی توان از قلعهی کسترلی گریخت. از طرفی برادران رابرت باراتئون بر سر جانشینی او با یکدیگر در حال نزاع بودند که برادر بزرگ تر به نام استانیس، با استفاده از جادوی سیاه برادر کوچکترش رنلی را به قتل رساند و قتل را به گردن معشوقهی رنلی می اندازد؛ کاتلین، همسر ند که برای پادر میانی و برقراری صلح میان آن دو برادر نزد آن ها آمده بود، پی به این ماجرا برده و معشوقهی سِر رنلی را فراری می دهد. حالا باید دید جنگ بین پادشاهان هفت اقلیم به چه عاقبتی دچار می شود و حکمرانی سرزمین وستروس از آن چه کسی خواهد شد؟
مجموعهی نغمهی آتش و یخ داستان نبرد برای به دست آوردن تاج و تخت پادشاهی قلمرو هفت اقلیم را روایت می کند. در سرزمین پادشاهان، وستروس، پس از مرگ شاه رابرت باراتئون، پسرش جوفری با حمایت مادرش سرسی لنیستر بر تخت پادشاهی می نشیند. اما ند استارک دوست و مشاور شاه رابرت، که دریافته بود جوفری و خواهر و برادرش فرزندان واقعی پادشاه نیستند، به دستور او کشته می شود. از طرفی در آن سوی دریا، دنریس تارگارین، آخرین بازماندهی پادشاهان پیشین وستروس در حال آغاز نبرد برای تصاحب تخت پادشاهی پیشینیان خود است.
برشی از متن کتاب
هر زمان که وقت آزادی به دست میآورد یواشکی به تمرین مهارت هایی که سایریو یادش داده بود میپرداخت. پای برهنه روی برگ های فرو افتاده راه می رفت و به شاخه ها ضربه میزد. گاهی اوقات حتی از درختان بالا می رفت و روی شاخه های بالایی میچرخید. انگشتان پا هایش روی شاخه ها می لغزید و او به جلو و عقب حرکت میکرد و از این که هر روز بهتر میتواند تعادلش را حفظ کند، خوشحال بود. شب ها بهترین فرصت بود؛ هیچ کس شب ها او را اذیت نمی کرد. از درختی بالا رفت. آن بالا در قلمرو برگ ها شمشیرش را بیرون کشید و برای مدتی همه را فراموش کرد: سر آموری و بازیگران و حتی مردان پدرش را. خودش را به احساسی سپرد که از لمس چوب زمخت زیر پاهایش داشت و شمشیرش را در هوا تکان داد. شاخهی شکسته ای به جوفری بدل شد. آریا آن قدر به آن ضربه زد تا فرو افتاد. ملکه و سر ایلین و سر مرین و سگ شکاری تنها برگ بودند، اما او آن ها را هم کشت. هنگامی که بازویش درد گرفت، نشست و پاهایش را از شاخهای آویزان کرد تا در هوای خنک و تاریک نفس تازه کند و به صدای خفاش ها گوش دهد. از میان شاخه ها می توانست شاخه های استخوانی رنگ درخت دل ها را ببیند. اندیشید: "این یکی درست شبیه همونیه که تو قصر زمستانی بود." اگر به راستی این طور بود... پس هنگامی که پایین می رفت دوباره در خانه بود و شاید پدرش را می دید که زیر آن در جای همیشگی اش نشسته است. شمشیرش را در کمربندش فرو کرد و شاخه به شاخه پایین رفت تا به زمین رسید. نور مهتاب شاخه های درخت سفید را نقره ای کرده بود، اما برگ های پنج پر سرخ رنگش حالا در تاریکی شب سیاه دیده میشد. آریا به چهرهای خیره شد که روی تنهاش کنده شده بود. ترسناک بود، دهانش پیچ خورده بود و چشمانش درخشان و پر از نفرت بود. آیا خدایان به راستی چنین قیافه ای داشتند؟ آیا خدایان هم مانند انسان ها درد را حس می کردند؟ ناگهان فکر کرد: "باید دعا کنم." زانو زد. مطمئن نبود که چطور باید شروع کند. دستانش را به هم چسباند و در سکوت دعا کرد: "کمکم کنین، خدایان کهن. کمکم کنین تا اون مرد ها رو از سیاهچال آزاد کنم تا بتونیم سر آموری رو بکشیم و من بتونم به خونه،مون سرزمین زمستانی، برگردم. من رو به یه رقصندهی آب تبدیل کنین و یه گرگ و کاری کنین که دیگه از چیزی نترسم، هرگز." آیا همین کافی بود؟ شاید اگر میخواست خدایان صدایش را بشنوند باید بلند بلند میکرد. شاید باید طولانیتر دعا می کرد. یادش آمد که گاهی پدرش مدتهای طولانی دعا می کرد، اما خدایان هرگز به او کمکی نکرده بودند. یادآوری این نکته آریا را خشمگین کرد. به درخت گفت: "شما باید نجاتش میدادین. اون همیشه براتون دعا می کرد. برام مهم نیست که به من کمک کنین یا نه. فکر نمی کنم که بتونین، حتی اگه بخواین." "خدایان رو نباید مسخره کرد، دختر." صدا او را غافلگیر کرد. آریا روی پاهایش پرید و شمشیر چوبی اش را بیرون کشید...
نویسنده: جرج آر. آر. مارتین مترجم: رویا خادم الرضا انتشارات: ویدا
نظرات کاربران درباره کتاب نبرد پادشاهان 2 ( نغمه آتش و یخ)
دیدگاه کاربران