معرفی کتاب هیتی عروسک یکصد ساله
هیتی اصیل ترین عتیقهی مغازهی عتیقه فروشی خانم هانتر،عروسکی چوبی است که بیش از صد سال قدمت داشته و سرگذشت دور و دراز و پر ماجرایی را پشت سر گذاشته است. او که هرشب با دیدن هریک از اشیاء داخل مغازه به یاد یکی از خاطرات گذشته اش می افتد، تصمیم می گیرد خاطراتش را بنویسد. هیتی با قلم عتیقهی خانم هانتر شروع به نوشتن خاطرات پر فراز و نشیب و هیجان انگیزش می کند و با بیان هر قسمت از آن ها، ما را با خود به سفرهای گوناگون برده و با آداب و سنن برخی از مناطق دنیا آشنا می کند.
داستان زندگی هیتی از آن جایی آغاز می شود که پیرمرد دست فروش، طبق روال همیشه برای فروش لوازم خود به منزل خانوادهی پربل می رود و وقتی ناراحتی فیبی کوچولو از دوری پدرش را می بیند، برای خوشحال کردن دخترک با تکه چوبی از درخت زبان گنجشک یک عروسک چوبی برایش می سازد. فیبی دلبستگی زیادی به عروسکش پیدا کرده و همه جا او را با خود به همراه دارد وهمین امر باعث می شود هیتی تجربه های جدیدی از دنیا و آدم های اطرافش کسب کند.
آقای پربل ناخدای کشتی است و همیشه برای شکار نهنگ به سفرهای دریایی طولانی می رود. این بار تصمیم می گیرد که همسر و دخترش را هم با خود ببرد. بنابراین هیتی هم اولین تجربهی سفر دریایی خود را پیش رو دارد و خیلی خوشحال است بی خبر از این که کشتی ناخدا در مسیر دچار آتش سوزی خواهد شد و آینده سرنوشت هیتی را طور دیگری رقم خواهد زد.
برشی از متن کتاب هیتی عروسک یکصد ساله
ساعت ها می گذشت و هر لحظه یک چیز دیدنی و عجیب ما را به سوی خود می کشید. من هرگاه صدای ناقوس ها و زنگوله های دوردست را می شنوم، به یاد صدای ناقوس هایی می افتم که آن روز شنیدم. به گمانم این صدا از معبدی هندی میآمد. ما فیل ها و ببرها و گاومیش های سفید مقدس را دیدیم که در خیابان راه می رفتند. ما در بازارهای شلوغ و نیمه تاریک چانه زنی می کردیم و بقیه گروه در جایی که ملوانان میشناختند و مردهایی که در آن جا با طبل و فلوت های ساخته شده از نی موسیقی عجیبی می نواختند، برنج و خورش و شیرینی میخوردند.
در واقع ما آن قدر چیز دیدیم و حرف زدیم که در اواسط بعد از ظهر، فیبی پربل از بقیه عقب افتاد و غر زد و گفت که خسته شده است. از آن جایی که هنوز باید چیز های زیاد دیگری خریداری میشد و دو ناخدا باید به کارهای زیاد دیگری رسیدگی میکردند، تصمیم گرفته شد که بیل باکل فیبی را به کشتی هسپر برگرداند. ما هنوز از اسکله خیلی دور بودیم، و فیبی آن قدر خسته شده بود که دل بیل به حالش سوخت و تصمیم گرفت به ما سواری بدهد.
او فیبی را بغل کرد و طولی نکشید که ما با سرعت میان مردم پوست قهوه ای و آفتاب سوخته پیش رفتیم. این باعث شد بتوانیم از بالا همه جا را ببینم. من از روی شانهی بیل همه چیز را دیدم و از چنین موقعیت خوبی که کمتر نصیبم می شد، بیشترین بهره را بردم. بی هیچ دلیلی احساس رضایت می کردم. هرگز مطمئن نیستم که چگونه آن اتفاق افتاد. اما به گمانم قدم های بلند و یکنواخت بیل، به اضافهی روز طولانی و داغ و پر هیجان، باعث شد فیبی تحملش را از دست بدهد.
سر او پایین و پایین تر رفت تا این که روی شانه بیل قرار گرفت و طوری به خواب رفت که انگار توی خانه بود. بیل باکل به راهش ادامه داد و او را به همان راحتی بسته های خریدش از بازار حمل کرد. اما من، حالا من از دست فیبی آویزان بودم و دست فیبی از روی شانهی بیل آویزان بود. این وضعیت خطرناکی بود و من هم می دانستم، با این حال متوجه خطر اصلی نشدم تا آنکه از دستش لیز خوردم و افتادم.
بیهوده تلاش می کردم خودم را به بدن بیل باکل بزنم تا توجهش را جلب کنم. اما نتوانستم برای کمک به خودم کاری انجام دهم. من با صورت به داخل جوی ناشناسی افتادم. سنگ ها چنان سخت بودند و چنان غیر منتظره سقوط کردم که نمی دانم برای چه مدتی گیج و بی حرکت بودم. بدن چوبی ام از شدت ضربه لرزید و در گل و لای سفت و ناجوری بی حس شد. با این حال از اتفاقی که افتاده بود، آگاه بودم.
به ویژه وقتی که خواب آلودگی فیبی را به یاد آوردم و فهمیدم که دست کم یک ساعت طول می کشد تا بیدار شود و بفهمد که مرا گم کرده است. تعداد بی شماری پای قهوه ای از کنارم گذشتند. بعضی ها حتی از روی من عبور کردند، اما چون قدم های سریع و پاهای برهنه داشتند و من در فرورفتگی پر از گل و لای بودم، آسیب جدی به من نرساندند. ولی وقتی به فیل هایی که اوایل روز دیده بودم، فکر کردم و اندازه پا ها و آهستگی قدم هایشان را به یاد آوردم، امید و اطمینانم را از دست دادم...
فهرست کتاب هیتی عروسک یکصد ساله
من نوشتن خاطراتم را شروع می کنم من در دنیا بالا می روم و خوش حالم از این که دوباره... من در خشکی و دریا سفر می کنم ما به دریا می رویم ما اولین و آخرین شاه نهنگمان را شکار می کنیم من ابتدا به ماهی ها و بعد به پربل ها می پیوندم من با راه و روش خدایان، بومی ها و میمون ها آشنا می شوم من در هند گم می شوم من بچه دیگری برای بازی کردن دارم من نجات می یابم و صدای آدلینا پاتی را میشنوم از من عکس میگیرند و با شاعری دیدار می کنم من با کافور به ریچ نیویورک روانه و مدل عروسکی می شوم من شب سال نو وحشتناکی را می گذرانم و به... من دوران علف نشینی ام را تمام و شغل جدیدی... من مطالب زیادی درباره مزاری بزرگ، ادارههای... من به مناظر آشنا برمی گردم من در حراجی فروخته می شوم آخرین یادداشت
نویسنده: راشل فیلد مترجم: محمد قصاع انتشارات: محراب قلم
نظرات کاربران درباره کتاب هیتی عروسک یکصد ساله
دیدگاه کاربران