loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب مسلسل‌چی‌ها

5 / -
موجود شد خبرم کن

معرفی کتاب مسلسل چی ها

پسر نوجوانی به نام "چاس" همراه خانواده اش در شمال شرقی انگلیس، در شهری که زیر بمباران دائم نیروی هوایی آلمان است زندگی می کردند. همیشه فردای روزی که حمله و بمباران صورت می گرفت، بچه ها به خیابانها می آمدند و به اصطلاح خودشان غنیمت های جنگی چون: باله، دم های منفجر شده، گلوله های مسلسل و ... را جمع آوری می کردند.

چاس، پسر زیرکی بود او جاهایی را می گشت که بچه های دیگر حتی به فکرشان هم نمی رسید، به همین دلیل بهترین کلکسیون یادگاری های جنگی در بین دوستانش، متعلق به او بود. داستان از روزی شروع شد که "چاس" مثل همیشه برای جمع کردن غنیمت به شهر رفت. ظاهرا شب گذشته یکی از بمب افکن های آلمانی در نزدیکی رخت شور خانه ی متروکه ی شهر سقوط کرده بود؛ او می خواست قبل از هر کسی لاشه ی هواپیما را ببیند.

اما وقتی به آن جا رسید فقط دو موتور هواپیما را دید که نظامیان و بچه ها دورش جمع شده بودند، از حرف های آن ها فهمید که هنوز مشخص نیست لاشه ی هواپیما کجا سقوط کرده ناامید و دست خالی به سمت جنگل رفت تا شاید آن جا چیزی عایدش شود وقتی به اواسط جنگل رسید حس کرد چیزی پشت شاخه ی درخت ها جلوی نور را گرفته، نمی دانست به طرفش برود یا به سرعت فرار کند.

در نهایت با وحشت تمام به آن نزدیک شد دم یک هواپیما!،  بمب افکنی که شب گذشته روی رخت شور خانه سقوط کرده بود دمش در هوا کنده شده و با فاصله کمی از بدنه در جنگل افتاده بود مسلسل تا حدودی سالم بود چاس سعی کرد خودش را به درون کابین خلبان برساند باورش نمی شد مسلسل چی آن جا نشسته بود اما هیچ حرکتی نمی کرد "چاس" با دیدن این صحنه پا به فرار گذاشت تمام مسیر با خودش فکر می کرد که این موضوع را به چه کسی بگوید؟ آیا نازی آلمانی زنده بود؟ ... برای پی بردن به این که "چاس" با لاشه ی هواپیما و افسر نازی چه می کند می توانید رمان جذاب و هیجان انگیز "مسلسل چی ها" را بخوانید.

 

برشی از متن کتاب مسلسل چی ها


پس از صبحانه چاس با آچار پدر یواشکی به گل خانه رفت. قبل از جنگ، گل خانه یک آبگرمکن و لوله های آب داغ داشت. البته تا وقتی که جیره زغال سنگ داشتند. از وقتی که زغال سنگ از جیره روزانه حذف شد، آب آبگرمکن خشک شد. چاس هم فهمید که می‌تواند انتهای لوله قطور آب گرم را ببندد. مسلسل می‌توانست توی آن جا بگیرد، البته اگر می‌توانست خشاب های آن را در آورد. با دقت با آن ها ور رفت.

آخر نمی خواست گل خانه پدرش را خراب کند. بالاخره آنها را بیرون آورد. یکی از قطار فشنگ ها پر از گلوله های سالم و دیگری پر از پوکه های فشنگ های مصرف شده بود. چاس وسوسه شد. دوست داشت یکی دوتا  گلوله به مدرسه ببرد تا به هم کلاسی هایش نشان دهد، اما ... یک بار فتی هاردی دم یک بمب افکن را پیدا کرد، دور و بر تمام مدرسه ها گشت و از این و آن پرس و جو کرد. همیشه هم بچه هایی هستند که پر حرفی می کنند و آدم را لو می‌دهند پس بهتر بود احتیاط کند. اسلحه را در پارچه پیچید و آن را بدون آنکه زیاد نگاهش کند، توی لوله آب هل داد.

انتهای لوله آب را پیچاند، خشاب گلوله ها را هم لابه‌لای پوشال ضخیم جعبه چینی مخفی کرد. درست وقتی که پدرش پایین آمد کار را تمام کرده بود. _ آدمک سم را تکه تکه می کنی؟ چاس خودش را کنترل کرد تا گناهکار به نظر نرسد و خیلی عادی گفت: «فقط داشتم پایش را درست می کردم.» _ ببرش بده به سم؛ چرخ‌دستی مال اوست. گاهی فکر می کنم تو با وسایل مردم هر جور که دوست داری رفتار می کنی! هیچ درکی از مال خود و مال دیگری نداری. مشکل تو این است.

چاس با مظلومیت گفت: «چشم پدر!» آقای مک گیل در برابر این حرف شنوی مظلومانه یکی از ابروهایش را بالا انداخت. اما خیلی زود مشغول بررسی گل های داوودی خود شد. به چند دلیل فتی هادی برنگشت تا بمب افکن را پیدا کند. دیگران این کار را کردند. دو روز بعد سم در مدرسه، در گوشی به چاس گفت: «آن چیز های گرد پر از گلوله را یادت می آید؟ چهار پنج تا از آنها به بدنه هواپیما، دور و بر پاهای مسلسل چی چسبیده بودند.» _ آن‌ها را کجا نگه داشته ای؟ _ زیر چند تا گلدان در آلونک، جایشان محفوظ است.

از وقتی جنگ شروع شده پدر به آن جا نرفته. همه جا پر از تار عنکبوت و شفیره حشرات است. این یکی را نگاه کن؛ زنده است. چاس به هوا پرید. گلوله برنجی نبود که سم آن را لایه کتاب سرود خود نگه داشته بود؛ بلکه فقط یک شفیره زرد و سیاه حشره بود. می توانی ضربات آهسته را از تویش بشنوی می خواهد بیرون بیاید. _ مسلسل هنوز آن جاست؟ _ آره. اُ،  نمی شود آن را دست کم گرفت.

چاس از کوره در رفت و گفت: «نمی‌دانم چطور می توانی توی دستت نگهش داری. هیچ احساس بدی بهت دست نمی دهد؟» _ عادت می کنی، ارثی است. یک بار که پدرم جسدی را عطر و کافر می‌زد، دید کشاورزی دارد ساندویچ می خورد جلوی جسد به جایی تکیه داد و کتاب خواند. چاس از تعجب گفت: «ای وای!» بعد، سرش داد زد: «پسر! اگر بخواهی در جمع بچه ها حرفی بزنی، سرکارات با چوب دستی من است.» اما چوب دستی خوردن، بدترین وضعیت ممکن نبود. دو روز بعد، چاس انبوه جمعیت را دید که در زمین بازی دور باد سر براون گرد آمده بودند، چیزی را نگاه می کردند و می خندیدند .          

نویسنده: رابرت وستال مترجم: بیژن آرقند انتشارات: محراب قلم  

 


مشخصات

  • نویسنده رابرت وستال
  • مترجم بیژن آرقند
  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 2
  • سال انتشار 1399
  • تعداد صفحه 276
  • انتشارات محراب قلم
  • شابک : 9786004131995


نظرات کاربران درباره کتاب مسلسل‌چی‌ها


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب مسلسل‌چی‌ها" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل