معرفی کتاب سریر شوم
کتاب سریر شوم دومین جلد از مجموعهی سه تاج شوم قصهی خواهران سه قلویی را روایت می کند که برای به دست آوردن تاج و تخت با یکدیگر در رقابتی مرگ بار به سر می برند؛ رقابتی که فقط یک نفر می تواند از آن زنده بیرون بیاید و صاحب تاج و قدرت شود. طبق افسانه های گذشتگان از ابتدای تاریخ، الههی جزیره، موهبت های خود را توسط خواهران سه قلویی به جزیره می فرستد تا قوی ترین خواهر، دوتای دیگر را به قتل برساند و جزیره را با خون آن ها تغذیه کند.
ملکهی پیروز تا زمانی بر جزیره حکمرانی می کند که الهه، سه ملکهی دیگر بفرستد تا بزرگ شوند، یکدیگر را بکشند و جزیره را تغذیه کنند. این بار میرابلا، کاترین و آرسینوئه برای این کار برگزیده شده اند؛ که هر کدام از موهبتی برخودار هستند و باید آن را شناخته، در وجودشان شکوفا کرده و رشد دهند تا بلکه بتوانند با استفاده از آن در نبرد باهم یکی از آنها پیروز میدان شود. کاترین از موهبت مسموم ناپذیری برخوردار است و بر خلاف گذشته که دختری ضعیف و ترسو بود، پس از اتفاقاتی تبدیل به دختری جسور و قدرتمند شده و برای به دست آوردن حکومت، سعی در مسموم کردن و کشتن خواهرانش دارد.
آرسینوئه به تازگی پی به موهبتی شگفت انگیز در درون خود برده و سعی در مخفی کردن آن از دیگران دارد. میرابلا هم که تا کنون قوی ترین ملکه در نزد مردم محسوب می شد، اکنون با خشم آنها روبرو و موقعیتش دچار تزلزل شده است و از نظر همه او دیگر کاملترین فرد برای این مقام نیست. باید دید کدام یک از خواهران موفق به شکست بقیه و خشنود ساختن الهه خواهد شد؟
برشی از متن کتاب سریر شوم
آرسینوئه دوان دوان از جمعیت درون خلیج دور میشود. برداک هم کنار او می دود و هر از گاهی با سرش آنچنان به او می زند که نزدیک است آرسینوئه را روی زمین بیندازد. آرسینوئه سرش را پایین می برد و بوسهای سریع به گوش های او می زند. خرس مهربانش فکر میکند فقط دارند بازی میکنند. -آرسینوئه! آرسینوئه برمیگردد. بیلی پایین تپه ایستاده است.
نمیتواند دنبال او بیاید. اگر فقط لحظه ای زمان برای حرف زدن داشتند، بیلی سعی می کرد به او بگوید که چه کار کند. شاید جولز و جوزف را پیدا و با احمقانه رفتار کردنش مثل اهالی سرزمین اصلی، آرسینوئه را آن قدر عصبانی کند که شانسی برای پیروزی یا حداقل مبارزه کردن داشته باشد. با این که بیلی آنقدر دور است که صدایش را نمی شنود، آرسینوئه میگوید: "این قدر ناراحت نباش. می دونستیم که بالاخره یکی شون یه کار این جوری می کنه.
" دویدنش احتمالا بزدلانه به نظر رسیده است. هیچ کدام از خواهرهایش ندویدند. میرابلا که آن قدر با کاهنه ها و وست وودها احاطه شده بود که نمی توانست به جایی بدود و البته که کاترین حاضر به دویدن نبود. مسموم کنندهی کوچکشان در تمام این مدت مشغول نقشه کشیدن و منتظر فرصتی برای عملی کردن آن بوده است. -آرسینوئه! لوک است که همراه با هنک روی شانه اش، به سمت آرسینوئه میدود.
آرسینوئه فریاد میزند: "نمی تونم صبر کنم." باید قبل از خواهرهایش از باغستان بگذرد و وارد جنگل شود. وگرنه شکار حتی قبل از شروع، به پایان می رسد. کاترین گفت که میخواهد آرسینوئه هدایتشان کند اما منظورش این بود که آرسینوئه طعمه شان خواهد بود. -لوک وارد جنگل نشو! جولز رو پیدا کن! جولز و جوزف رو پیدا کن! وست وود ها و لوکا درست در سمت غربی میدان میرابلا را متوقف میکنند.
دیواره ای از جنس رداهای سفید تشکیل میدهند و بری، سارا و الیزابت لباس چلهی تابستان او را آورده، لباس شکار را تن او می کنند. شلوار و کفشی سبک و پیراهن و شنلی گرم. لوکا با نفس بریده دستور میدهد: "سریعتر. سریعتر." بری می گوید: "به کمان زنبوریم احتیاج پیدا می کنم. یکی هم برای الیزابت بیارین." -بری نمی تونی دخالت کنی. -خودم می دونم، اما این شکاره.
فکر کردی ملکهی مسموم کننده خودش به تنهایی وارد جنگل می شه؟ کلی سرباز دنبال خودش راه می اندازه! الیزابت می گوید: "بری درست می گه." یکی از کاهنه ها سلاحی به او میدهد و الیزابت با دست سالمش آن را میگیرد. "توی شکار دخالت نمیکنیم. اما نمیزاریم تنهایی با اون ها رو به رو بشی."
میرابلا به لوکا نگاه می کند اما کاهنهی اعظم هیچ نمی گوید. در عوض شانه های بری و الیزابت را در دست می گیرد. میگوید: "شما دختر های خوب و دوستان وفاداری هستین. نذارین ملکه مون به کام نقشهی شرورانهی اون ها بیفته. اگه مرگ به سراغش بیاد، فقط و فقط باید به دست یه ملکه کشته بشه...
نویسنده: کندارا بلیک مترجم: محمد صالح نوارنی زاده انتشارات: باژ
نظرات کاربران درباره کتاب سه تاج شوم
دیدگاه کاربران