معرفی کتاب جواب ها از کجا می آیند؟
شاید وقتی بچه بودید، برای شما هم پیش آمده باشد که دلتان چیزهای جادویی بخواهد؛ مثلا یک چوب جادویی که با چرخاندن آن در یک چشم به هم زدن همهی اتاقتان مرتب شود، یا هر خوراکی که دلتان می خواهد با یک اشارهی چوب جادویی حاضر شود. یا این که کاش سر امتحانات سخت، یک مداد جادویی داشته باشید تا جواب تمام سوالات را برایتان بنویسد!
اما آیا تا به حال کسی با چنین چیزهای جادویی برخورد کرده است؟ بله! "آوا اندرسون"! او یک مداد جادویی پیدا کرده! یک روز صبح، وقتی "آوا" داشت خودش را برای امتحان ریاضی آماده می کرد، و یک مداد لازم داشت، به سراغ کشوی خرت و پرت های خانوادگی شان رفت و مدادی را که ته کشو بود برداشت و توی جامدادی اش گذاشت.
در راه مدرسه مدام فرمول های ریاضی را با خود تکرار می کرد، اما آن ها برایش آن قدر پیچیده بودند که زود فراموششان می کرد. آرزو می کرد کاش بتواند امتحان را به خوبی بگذراند و از زیر سرزنش های معلم ریاضی سخت گیرشان آقای فارکلی در برود. وقتی سر امتحان به یکی از سوالات گیج کننده می رسد، صدایی جواب سوال را به او می گوید که فقط آوا می تواند این صدا را بشنود.
او متوجه می شود صدا متعلق به مداد جدیدش است! مداد در همهی امتحانات به او کمک می کند؛ آوا کم کم به مدادش وابسته می شود در این بین مداد حقایقی را در مورد خانواده اش برای او روشن می کند که باعث ورودش به ماجراجویی های غیر منتظره ای می شود.
برشی از متن کتاب جواب ها از کجا می آیند؟
آوا قصد داشت مداد را نگه دارد تا روز چهارشنبه بعد از مدرسه با صوفی از آن استفاده کنند، اما نتوانست تا زنگ آخر تحمل کند. در طول روز دو بار آن را از کوله پشتی اش درآورد. اولین بار، قبل از ناهار بود. "دوباره که نباید بری کتابخونه؟" سوفی جلوی کمد سعی داشت تعادل ناهارش را روی زانوهایش حفظ کند. "بیا کافه تریا ناهار رو با ما بخور. دلم برات تنگ شده!" دوستان کلاس ژیمناستیک سوفی، مایا و لوسی، پایین سالن منتظرش بودند.
آوا به سوفی گفت: "آممم...بذار سریع بررسی کنم. باشه؟" او سمت کتابخانه حرکت کرد؛ اما سریع به دستشویی دخترها رفت و مداد را بیرون آورد. نمیخواست وقتش را برای پیدا کردن کاغذ تلف کند، بنابراین یک دستمال کاغذی حوله ای از محفظه جدا کرد و نوشت: دوستان ژیمناستیک سوفی در مورد من چه فکری می کنند؟ وقتی علامت سوال را گذاشت، دستش می لرزید. مداد گفت: "اونا تورو خوب نمیشناسن، اما ازت خوششون میاد.
مایا فکر می کنه تو خیلی دوست داشتنی هستی؛ اما ساکتی، و لوسی کتونی های با بند سبز روشنت رو دوست داره." آوا به کفش های بسکتبال نارنجی رنگش نگاه کرد و لبخند زد. تابستان گذشته که پسر عمویش شانیکا از نیویورک به دیدنشان آمده بود، به او یاد داد بند کفش هایش را فانتزی ببندد تا شبیه نردبان بشوند.
لوسی فکر میکرد این باحال است و مایا فکر می کرد آوا دوست داشتنی است. بنابراین آوا به جای جیم شدن به کتابخانه، ونهارخوری رفت. همه چیز خیلی خوب پیش رفت. دومین باری که آوا مداد را دراورد، بعد از اتمام یک مایل دویدن در کلاس ورزش بود. آقای آوِری از او دلیل شرکت نکردنش در آزمون ورودی تیم دوی صحرانوردی و برنامه اش برای دو و میدانی بهار را پرسید.
آوا به او گفت که نمیداند، اما وقتی به اتاق کمد ها رفت، مداد را درآورد و نوشت: آیا آقای آوری فکر می کند من در دو و میدانی خوب باشم؟ "بله" انگار داد می خواست یک بدون "شک" نیش دار هم آخر جوابش بگوید، اما جلوی خودش را گرفت. آوانوشت: چه کسان دیگری برای تیم دو و میدانی آزمون میدهند؟ اما جوابی نشنید و بعد ماجرای احمقانه قدرت اختیار را به یاد آورد.
باید در مورد دو و میدانی فکر میکرد. بعد از مدرسه سوفی با آوا به خانه رفت. سوفی می خواست مستقیم به سراغ سوالات سرگرمکننده برود؛ اما آوا گفت که باید اول تکالیفشان را تمام کنند و در غیر این صورت از مداد خبری نیست. بنابراین آن ها صفحه واژه انگلیسی را تمام کردند و بعد از مداد پرسیدند که کجا میتوانند گلدن رادگال پیدا کنند. مداد جوابشان را داد و آن ها یک دسته از ساقه های پشت محوطه فروشگاه را بریدند.
بعد از آن سوفی به همراه خانوادهی اندرسون پیتزا خورد. سوفی و آوا همراه مداد سمت طبقه بالا می رفتند که پدر آوا گفت: "همه برای شب خانوادگی آمادهن؟" چهارشنبه ها شب خانوادگی آسایشگاه سداربی بود. هر چهارشنبه بعد از شام، سرپرست ها ساکنان را با صندلی چرخدار از راهروی طولانی زرد رنگ پایین می بردند تا با اعضای خانواده شان ملاقات کنند. همه روی صندلی های تاشو مینشستند، لیموناد گرم آب بندی شده می نوشیدند، کلوچه می خوردند و منتظر شروع نمایش ساعت هفت میشدند. نمایش معمولاً شامل گروه همسرایان کلیسای محلی، بچه های کوچک کلاس ژیمناستیک، یا گروه نوازندگان سازهای زهی دبیرستان بود...
(نامزد جایزه) نویسنده: کیت مسنر مترجم: صبا اسلامی انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب جواب ها از کجا می آیند؟
دیدگاه کاربران