کتاب چهارشنبه ها (جلد دوم) از مجموعه ی قصر شگفت انگیز نوشته ی جسیکا دی جرج و ترجمه ی نیلوفر امن زاده توسط انتشارات پرتقال به چاپ رسیده است.
شاهدخت سیسیلیا به همراه خانوده اش در قصر جادویی درخشان زندگی می کنند این قصر به این خاطر جادویی است که هر چند وقت یک بار، خود به خود تغییراتی درآن ایجاد می شود، مثلا جای بعضی اتاق ها عوض می شود و یا اینکه راهرویی اضافه می شود. سیلی (شاهدخت سیسیلیا) کوچک ترین عضو خانواده، از همه بهتر قصر را می شناسد، تا جایی که توانسته نقشه ای دقیق از تمام جهات آن بکشد ولی مشکل اینجاست که او هر هفته باید در نقشه اش تغییراتی بدهد. اصولاچهارشنبه ها در قصر درخشان، از آن روزهای معمولی و کسل کننده است و هیچ تغییری در نقشه ی قصر اتفاق نمی افتد، اما آن روز مثل چهارشنبه ی قبل نبود، سیلی هنگام رفتن به کلاس درس، ناگهان متوجه ی وجود راهرویی می شود که قبلا هرگز آن جا نبوده، در انتهای راهرو پله های پر پیچ و خمی است که به اتاقی منتهی می شود، سیلی با ورود به اتاق، تخم بزرگ نارنجی رنگی را دیده و حسابی غافلگیر می شود. او با ترس به تخم نزدیک می شود ولی به خاطرگرمای زیادش اصلا نمی تواند آن را لمس کند. از آن به بعد سیلی هر روز به اتاق می رود تا اینکه بلاخره تخم چند ترک برداشته و یک "گریفین" (موجود افسانه ای با تن شیر و سر عقاب) از آن بیرون می آید. حالا شاهدخت سیلی باید با این حیوان عجیب و غریب چه کار کند؟ چگونه ماجرا را برای خواهر و برادرهایش بگوید؟... این داستان پر از ماجرا و هیجان انگیز در کتاب "چهارشنبه ها" برای نوجوانان و جوانان تالیف شده است.
برشی از متن کتاب
نشان دادن بقیه ی اطلس ها موقع شام، چیزی بود که سیلی مدت ها بود آرزویش را داشت. خانواده اش حسابی تحسینش کردند و پدرش گفت لقب ویژه ای به او می دهد: نقشه کش سلطنتی قصر. سیلی مطمئن بود با شنیدن آن صورتش ارغوانی شده. وقتی به اتاقش برگشت، ماجرا را برای رفوس تعریف کرد. رفوس با چشمهای طلایی اش به او زل زده بود و بااشتیاق لبه ی پیراهنش را می جوید. ولی صبح روز بعد، چند تا از نقشه هایشان بی استفاده شدند. یک اصطبل جدید توی قصر ظاهر شده بود که قسمتی از دیوار بیرونی را خراب کرده و باعث شده بود چند تا از گاوها وارد محوطه ی قصر شوند. سیلی دیر به کلاسش رسید، چون حالا یک تالار پرتره دیگر و یک انبار بزرگ پر از صدها طاقه ی پارچه بین او و کلاسش سبز شده بودند. وقتی بلاخره به کلاس رسید دید لایلا و رالف هم آن جا هستند. سیلی قدمی به عقب برداشت و به اطرافش نگاه کرد. به این فکر می کرد که آن ها این جا چه کار می کنند. آیا می خواستند جای دیگری از قصر بروند و وسط راه گم شده بودند؟ لایلا خیلی کسل به نظر می رسید ولی انگار رالف انرژی بیشتری داشت. او با خوشحالی برای سیلی دست تکان داد و کش و قوس آمد و دست هایش را پشت سرش گذاشت. سیلی کتاب هایش را روی میز دراز گذاشت. هنوز از مسیری که برای رسیدن به کلاس طی کرده بود سر درگم بود. سیلی گفت: «شما این جا چه کار می کنید؟» به خواهر و برادرش خیره شده بود و صدایش یه کم خش داشت. رالف با خونسردی گفت: «من دارم زبان گرایسی یاد می گیرم، چون بهم کمک می کنه شاه بهتری بشم. ولی لایلا داره گرایسی یاد می گیره چون تنبیه شده.» و نیشخندی به لایلا زد. لایلا کتابی را که توی دستش بود محکم بست. «من تنبیه نشدم!» سرش را تکان داد و موهای بلند سیاهش را عقب زد. با لحنی غرور آمیز گفت: «واسه منم مهمه که زبان چند تا از متحدانمون رو یاد بگیرم، هر چه دیگه واسه مدرسه رفتن زیادی بزرگ شدم.» رالف پوزخندی زد و گفت: «آخه حرف زدن داریم تا حرف زدن.» «البته گوش کردن به حرف های معلم هم مهمه.» صدای استاد کامفریز بود که وارد کلاس شده بود. او سرش را تکان داد و دستش را که با جوهر لک شده بود به موهای خاکستریش کشید. وقتی به آن سه نفر نگاه کرد که توی یک ردیف نشسته بودند، نفس خسته ای کشید. سیلی حس می کرد استادش از این که دو شاگرد جدید دارد و این که یک شان به عنوان تنبیه به این کلاس فرستاده شده اصلا خوشحال نیست. سیلی گفت: «ببخشید که دیر کردم استاد. یه اتاق گنده پر از... پارچه.» استاد هامفریز جمله اش را تمام کرد. «بله ممنون شاهزاده خانم. خود منم برای همین دیر کردم. معلم جدید زبان گراسی شما هم همینطور.» هر سه فرزند درخشان با تعجب به معلمشان نگاه کردند...
- نویسنده: جسیکا دی جورج
- مترجم: نیلوفر امن زاده
- انتشارات: پرتقال
نظرات کاربران درباره کتاب قصر شگفت انگیز 2 (چهارشنبه ها)
دیدگاه کاربران