loader-img
loader-img-2
کتابانه
کتابانه
موجود شد خبرم کن

کتاب کودک دریا

5 / -
موجود شد خبرم کن

معرفی کتاب کودک دریا 

یان کوچک ترین فرد خانواده است او پسری فوق العاده ریز اندام اما تیزهوش، کم حرف و بسیار حساس است. یان شش برادر از خودش بزرگتر دارد که همگی دو قلو هستند، آن ها زندگی بسیار سختی دارند، پدرو مادر یان همیشه با هم دعوا می کنند تا اینکه در یک شب بارانی طبق معمول همیشه صدای جر و بحث آن ها به طبقه ی بالا می آید، یان مخفیانه خود را پشت در اتاق می رساند و می شنود که والدینشان دیگر پولی برای سیر کردن آن ها ندارند، پدر می گوید: «فردا هم خودم را خلاص می کنم و هم آن هفتا را!».

یان با شنیدن این حرف سراسیمه و وحشت زده سراغ دیگر برادرانش می رود و آن ها را درجریان موضوع قرار می دهد، پسرها به فرماندهی یان، برای نجات جانشان، شبانه از خانه فرار می کنند، آن ها به شدت شیفته ی اقیانوس اند و هفت نفری راهی دریا می شوند... این داستان پرهیجان و جذاب برای نوجوانان تالیف شده است.

هر بخش از داستان، از زبان اشخاص مختلف روایت می شود، در واقع شخص سومی از بیرون ماجرا را می بیند و بازگو می کند. مددکار اجتماعی که میان راه جلوی آن ها را می گیرد، ژاندارمی که از ناپدید شدن پسر ها باخبر و در پی آن هاست، نانوایی که به آن ها نان می دهد تا از گرسنگی نمیرند، هر یک عهده داره تعریف بخشی از ماجرا هستند. آیا یان و برادرانش موفق می شوند جان خود را نجات دهند؟ آیا می توانند در برابر سختی های راه مقاوت کنند؟

 

برشی از متن معرفی کتاب کودک دریا 


لباس های خیسمان را درآوردیم و پتو ها را دورمان پیچیدیم. یان بین من و فابین چمباتمه زد و چمانش را بست. البته او را خوب می شناسم و فهمیدم که خود را به خوای زده است. برادران کوچک تر، روی تختی که پشت سر ما بود، خوابیدند. نخست راننده ی کامیون چند سوال از ما کرد: به کجا می رویم؟ از کجا می آییم؟ به حالت مبهمی به جلو اشاره کردم. به نظرم او هم به همین حرکت اکتفا کرد و دیگر چیزی نپرسید.

هوای داخل اتاقک خوب بود. موتور ماشین منظم کار می کرد و در نتیجه، هوای آن جا را گرم کرده بود. در نور چراغ های جلویی، فقط جاده ی تاریک و بارانی دیده می شد. درختان بی برگ، انگشتان لاغرشان را به سمت آسمان درز کرده بودند. گاهی از یک روستای به خواب رفته و سپس از یک دشت عبور می کردیم. دلم می خواست همچنان داخل این کامیون بمانم و راننده بدون توقف تا انتهای جاده براند و سرانجام به دریا برسد، چون مطمئن بودم به طرف غرب در حال حرکت است.

به سوی سرزمینی می رفت که یک شب تابستانی، یان از پنجره ی اتاقمان به ما نشان داده بود. او گفته بود: «اون جا غربه و آسمونش بزرگ تر از این جاست. دریا هم همون جاست.» دریا! ما از خودمان پرسیده بودیم از کجا این حرف را آورده است! چون در آن زمان که این حرف را زده بود، به زحمت چهار سالش می شد و ممکن نبود کسی این حرف را به او یاد داده باشد. البته خب، از آن پس دیگر کارهای او برایمان عجیب نبود.

به هر حال حرفش را بی کم و کاست باور می کردیم و از آن به بعد هر بار به پنجره نگاه می کردیم، دیگر نه مزرعه ی پدر کل با درختان سیب، نه پرچین و نه برکه را می دیدیم. ما به خط خاکستری افق چشم می دوختیم و فقط پهنای آسمان و دریا را می دیدیم. حتی صدای امواج بزرگش را که روی شن ها ساحل می غلتیدند، می شنیدیم. قطعا این کامیون که در چنین شب جادویی ما را با خود می برد، به سوی غرب می رفت. مقاومت کردم که خوابم نبرد تا نهایت استفاده را بکنم. تصور می کردم این مرد آرام که در کنارم رانندگی می کند، پدرمان و زن زیبای قاب عکس مادرمان است...      

نویسنده: ژان کلود مورلوا مترجم: زهره ناطقی انتشارات: محراب قلم  

 


مشخصات

  • نویسنده ژان کلود مورلوا
  • مترجم زهره ناطقی
  • نوع جلد جلد نرم
  • قطع رقعی
  • نوبت چاپ 2
  • سال انتشار 1402
  • تعداد صفحه 140
  • انتشارات محراب قلم
  • شابک : 9786001037771


نظرات کاربران درباره کتاب کودک دریا


دیدگاه کاربران

اولین کسی باشید که دیدگاهی برای "کتاب کودک دریا" می نویسد

آخرین بازدید های شما

۷ روز ضمانت بازگشت وجه ۷ روز ضمانت بازگشت وجه
ضمانت اصالت کالا ضمانت اصالت کالا
۷ روز هفته ۲۴ ساعته ۷ روز هفته ۲۴ ساعته
امکان پرداخت در محل امکان پرداخت در محل
امکان تحویل در محل امکان تحویل در محل