معرفی کتاب چشمهایش
کتاب چشمهایش نوشته بزرگ علوی توسط انتشارات نگاه به چاپ رسیده است.
دربارهی کتاب چشمهایش
این کتاب اولین بار در سال 1331 منتشر شد و از شاخص ترین آثار “بزرگ علوی” می باشد که او در نگارش آن روش استعلام و استشهاد را به کار برده است. این شیوه از نگارش بیش تر در داستان های پلیسی معمول است، شیوه ای که با کنار هم قرار دادن قطعات جدا از هم، یک طرح کلی برای ماجرایی از دست رفته تعیین می کند و واقعه ای در گذشته را به کمک بازمانده های آن بازسازی می نماید.
داستان “چشمهایش” در مورد استاد نقاش معروفی به نام “ماکان” می باشد که در تبعید می میرد. یکی از طرفداران پر و پا قرص او که ناظم مدرسه ی نقاشی می باشد در پی پیدا کردن راز مرگ استاد ماکان به تکاپو می افتد. این مرد نسبت به یکی از تابلوهای نقاشی استاد ماکان که خود استاد نام آن را “چشمایش” نهاده بود، کنجکاو می شود و تصمیم می گیرد با پیدا کردن زنی که چشم های او در نقاشی کشیده شده است پرده از راز مرگ استاد ماکان بر دارد. کمی بعد با ورود “فرنگیس” همان زنی که تصویرش در تابلو کشیده شده، اتفاقات جالبی در داستان رخ می دهد و حقایق زیادی را روشن می کند.
بسیاری معتقدند که شخصیت استاد ماکان طبق زندگی واقعی نقاش معروف “کمال الملک” خلق شده است اما گروهی دیگر اعتقاد دارند این شخصیت شرح حالی از زندگی واقعی “تقی ارانی” فعال سیاسیِ ایرانی می باشد.
بخشی از کتاب چشمهایش
شهر تهران خفقان گرفته بود، هیچ کس نفسش در نمی آمد؛ همه ازهم می ترسیدند، خانواده ها از کسان شان می ترسیدند بچه ها از معلمین شان، معلمین از فراش ها، و فراش ها از سلمانی و دلاک؛ همه از خودشان می ترسیدند، از سایه شان باک داشتند. همه جا، در خانه، در اداره، در مسجد، پشت ترازو، در مدرسه و در دانشگاه و در حمام مأمورین آگاهی را دنبال خودشان می دانستند.
در سینما، موقع نواختن سرود شاهنشاهی همه به دور و بر خودشان می نگریستند، مبادا دیوانه یا از جان گذشته ای بر نخیزد و موجب گرفتاری و دردسر همه را فراهم کند. سکوت مرگ آسایی در تمام کشور حکم فرما بود. همه خود را راضی قلمداد می کردند. روزنامه ها جز مدح دیکتاتور چیزی نداشتند بنویسند. مردم تشنه خبر بودند و پنهانی دروغ های شاخدار پخش می کردند. کی جرأت داشت علنآ بگوید که فلان چیز بد است مگر ممکن می شد در کشور شاهنشاهی چیزی بد باشد.
اندوه و بی حالی و بدگمانی و یأس مردم در بازار و خیابان هم بهچشم می زد مردم واهمه داشتند از این که در خیابان ها دور و برشان را نگاه کنند مبادا مورد سوظن قرار گیرند.
خیابان های شهر تهران را آفتاب سوزانی غیرقابل تحمل کرده بود. معلوم نیست کی به شهرداری گفته بود که خیابانهای فرنگ درخت ندارد، تیشه و اره به دست گرفته و درخت های کهن را می انداختند. کوچه های تنگ را خراب می کردند. بنیان محله ها را بر می انداختند، مردم را بی خانمان می کردند و سال ها طول می کشید تا در این بر برهوت خانه ای ساخته بشود.
آن چه هم ساخته میشد، توسری خورده و بی قواره بود. در سرتاسر کشور زندان می ساختند و باز هم کفاف زندانیان را نمی داد. از شرق و غرب، از شمال و جنوب، پیرمرد و پسر بچه ده ساله، آخوند و رعیت، بقال و حمامی و آب حوض کش را به جرم اینکه خواب نما شده بودند و در خواب سقوط رژیم دیکتاتوری را آرزو کرده بودند، به زندانها انداختند. هم شاگرد مدرسه می گرفتند، هم وزیر و وکیل. یکی را به اتهام این که در سلمانی از کاریکاتور روزنامه ای در فرانسه درباره شاه گفتگو کرده بود، می گرفتند، یکی را به اتهام اینکه در ضمن مسافرت فرنگستان با نمایندگان یک دولت خارجی سر و سری داشته و دیگری را به اتهام این که سهام نفت جنوب را پنهانی از دولت به سرمایهداران انگلیسی فروخته است.
در چنین اوضاعی، در سال ۱۳۱۷، استاد ماکان درگذشت. استاد، بزرگترین نقاش ایران در صد سال اخیر بود. پس از چند قرن باز آثار یک مرد نقاش ایرانی در اروپا مشتری پیدا کرده بود و مجلات هنری اروپا و آمریکا پرده های او را به چاپ می رساندند.
از کسانی که روزی ورود او را در مدرسه و در مجالس با هلهله استقبال می کردند، عده کمی جرات داشتند که با او ابراز دلبستگی کنند. در پنهان اشخاصی وجود داشتند که میدانستند استاد ماکان یکی از اندک کسانی بود که جرات و دلیری به خرج داد و با دستگاه دیکتاتوری دست و پنجه نرم کرد.
صفحه 5
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.