فردریش دورنمات بدون شک یکی از مهمترین نمایشنامهنویسان اروپایی است که بعد از جنگ جهانی دوم، آثار خود را نوشته است. در طی سالهای اخیر، آثار وی در جامعهی انگلیسی زبانها بسیار مورد بیتوجهی قرار گرفته است. به عنوان مثال، نمایشنامههای او در دنیای تئاتر به خصوص در گروههای ایالات متحده در ضعیفترین حالت ممکن استفاده شدهاند و یکی از اهداف بزرگ طرفداران قلم دورنمات، ارتقاء سطح اجراها میباشد.
بسیار حائز اهمیت است که به خاطر داشته باشیم، کارهای نمایشی دورنمات تنها بخشی از فعالیتهای خلاقانهی اوست. دورنمات در داستان نویسی، انتقادهای سیاسی و بحثهای فلسفی، قلمی قدرتمند و تاثیرگذار داشته است. آثار فلسفی دورنمات خارج از سوئیس چندان شناخته شده نیستند به همین دلیل بر آن شدیم تا در ادامه، زندگینامه این نویسندهی بزرگ را بررسی کنیم.
فردریش دورنمات در 5 ژانویه سال 1921 در کونولفینگن، یک شهر کوچک در حدود سیزده مایلی برن در سوئیس متولد شد. از دیدگاه دورنمات، سوئیس و هر چیزی که به سوئیس مربوط میشود، اهمیت بسیار ویژهای دارند. این میزان علاقه و توجه به سوئیس در بسیاری از نمایشنامههای او کاملا مشخص بوده و سبب شده تا فرهنگ این کشور جهانی شود. دورنمات، پسر یک کشیش پروتستان بود. پدر بزرگ او، اولریش، فرد تاثیرگذاری در پشت پردهی سیاستهای کشورش بود. فردریش کودکی خود را در کونولفنیگن سپری کرد تا این که خانوادهی دورنمات در سال 1934، در سیزده سالگی فردریش برن را به مقصد پایتخت ترک کردند تا پدرش به عنوان کشیش بیمارستان Salem به فعالیت خود ادامه دهد. کودکی فردریش دورنمات در کنار خانواده
با بررسی بیوگرافی دورنمات میتوان متوجه شد که فراری بودن از درس و محیط آموزشی از صفات بارز وی بود. وی نزدیک به سه سال در مدرسهی راهنمایی مسیحیان تحصیل کرد و سرانجام با نامهی اخراج، آن جا را ترک کرد. تفریح مورد علاقه او، حضور در سالنهای تئاتر بود بنابراین خانوادهی دورنمات، فردریش را در مدرسهای با قوانین سادهتر ثبت نام کردند تا بتواند تحصیلات خود را به پایان برساند. سابقهی رفتاری و تحصیلی او آنقدر نامناسب بود که نتوانست وارد انستیتوی هنر شود بنابراین وارد دانشگاه زوریخ شد و به تحصیل در رشتهی فلسفه پرداخت. فردریش دورنمات برای به پایان رساندن دورهی دکترای خود به دانشگاه برن انتقالی گرفت. شرایط مالی دورنمات ثابت و مناسب نبود و هیچ حمایتی از سمت خانواده دریافت نمیکرد بنابراین برای کسب درآمد، به عنوان معلم زبان لاتین و یونانی فعالیت میکرد. در دوران جنگ جهانی دوم، علی رغم اینکه سوئیس کشوری بیطرف تلقی میشد، جوانان برای خدمت در ارتش و ایجاد یک دژ نظامی قدرتمند دعوت میشدند. به همین دلیل بار دیگر فردریش مجبور به ایجاد وقفهای در تحصیل خود شد چرا که به انجام وظیفهی نظامی از سوی کشورش دعوت شده بود. بعد از به پایان رساندن دورهی انجام وظیفه خود، در سال 1942، دورنمات برای دو ترم به دانشگاه زوریخ بازگشت و بیشتر زمان خود را در جمع نقاشان گذراند و نمایشنامه و داستان نوشت. یکسال بعد، در سال 1943، پزشکان تشخیص دادند که وی به بیماری هپاتیت دچار شده است و به ناچار به خانهی خود در برن بازگشت. وی چهار ترم آخر تحصیلات دانشگاهی خود را در برن گذراند و روی فلسفه متمرکز شد. در همین حین بود که تز دکترای خود را در مورد " سورن کی یرکگارد و تراژدی" به انجام رساند.
دورنمات ابتدا تحصیلات دانشگاهی خود را در زمینه فلسفه به انجام رساند. او در دسامبر سال 1943 قصد انتقال از دانشگاه زوریخ به دانشگاه برن را داشت. فردریش قصد داشت تا مقالهی دکترای خود را در زمینه " سورن کی یرکگارد و تراژدی"، در دانشگاه برن بنویسد. جالب است بدانید نویسندگی بخشی از علایق فردریش دورنمات بود. وی در نقاشی هم استعداد قابل توجهی داشت اما انتخاب کرد به عنوان یک نویسندهی حرفهای به کار خود ادامه دهد. رابطه او با سرزمین مادریاش، به تعبیری از دوگانهای مهم و اساسی تشکیل شده بود. او ویژگیهای ظاهری سرزمین و چشم اندازهایش را دوست داشت. صلح و آرامش روستا برایش بسیار حائز اهمیت بود. اما تنگ نظری مردم سوئیس و جو سیاسی مردم این کشور بسیار با افکار و عقاید فردریش متناقض بود. حتی این تناقض را در نوشتههایش " کلاستروفوبیک" توصیف کرده است.
در سال 1946، فردریش دورنمات با بازیگر زن لوتی گاسیلر ازدواج کرد. آنها در سال 1947 بازل را برای زندگی انتخاب کردند. در همین سال، فردریش اولین نمایشنامهی خود یعنی " نوشته شد" را تمام کرد. ابتدا این نمایشنامه در زوریخ اجرا شد و نه تنها از آن استقبال نشد، بلکه تماشاگران آن را هو نیز کردند. اما آنچه این رفتارها را برای فردریش قابل تحمل کرده بود، دیدگاه و نظرات منتقدان در مورد استعداد و نبوغ خود بود. حتی بنیاد Welti تصمیم به اهدای جایزهای نقدی بخاطر نبوغ در نمایشنامه نویسی به او اهدا کردند. دومین نمایشنامهی او " مرد نابینا" در اولین اجرا توجه و نقد کسی را به خود جلب نکرد و بعد از 9 اجرا از لیست تائید تئاتر بازل حذف شد. این شکستهای پی در پی، شرایط امرار معاش برای دورنمات و لوتی را سختتر میکرد و مشکلات زیادی برای هر دوی آنها به وجود آورده بود. اولین فرزند فردریش و لوتی با نام پیتر، در6 آگوست 1947 متولد شد. بعد از شکست " مرد نابینا" خانوادهی دورنمات دیگر توان زندگی در بازل را نداشتند. به همین دلیل به شرنلز نقل مکان کردند. شرنلز جایی بود که مادر لوتی در آن خانهای برای سکونت آنها داشت. فردریش دورنمات دوستان و حامیان زیادی داشت. آنها مصمم بودند که در این دوران سخت به فردریش کمک کنند و استعداد و نبوغ وی را پرورش دهند. قبل از ترک بازل، دورنمات قول داده بود تا تئاتر دیگری به نام " ساختمان برج بابل" را در تئاتر شهر بازل برای اجرای روی صحنه آماده کند. بازیگران انتخاب شده بودند و نسخه خطی به چهار عمل رسیده بود. با این وجود وسواس زیادی که ناشی از شکستهای قبلی وی بود، منجر به نابودی این نمایشنامه شد. دورنمات نمایشنامه دیگری با نام " رومولوس بزرگ" را به جای آن نوشت. نمایشنامهای که اولین موفقیت ماندگار وی در تئاتر قلمداد میشود. تا سال 1949، دورنمات درآمد زیادی از حق امتیازات تئاترهای خود نداشت و خانوادهی وی با متولد شدن باربارا و روت ، پرجمعیتتر شده بود. علاوه بر اینها، فردریش بخاطر بیماری دیابت در بیمارستان بستری و هزینههای درمان نیز به دیگر مخارج زندگی اضافه شده بود. این شرایط سخت آنقدر زمان برد که فردریش دورنمات به ناچار، برای اجارهی خانهای در منطقه لیگرز به غرب مرکز سوئیس مراجعه کرد.
مشکلات مالی دورنمات زمانی جای خود را به رفاه دادند که وی نمایشنامهنویسی برای برنامههای رادیویی را آغاز کرد. درآمد او به مقداری بود که توانست در سال 1952 خانهای در بالای شهر نوشاتل خریداری کند. خانهای که تا زمان مرگ، سرپناه او بود. دورنمات نسخه خطی " ازدواج آقای میسیسیپی" را در سال 1950 کامل کرده بود. این نمایشنامه بارها در تئاترهای سوئیس رد شده بود. با این حال هانس شوئیکارت ، مدیر تئاتر صمیمی مونیخ، در سال 1952 کارگردانی اولین نمایش آن را برعهده گرفت و فردریش را به عنوان یک دراماتیست آوانگارد معرفی کرد. این نمایش توسط منتقدان مورد تحسین قرار گرفت. در سال 1953، نمایشنامهی " یک فرشته به بابل میآید" هم بر روی صحنه رفت و مورد توجه تماشاگران و منتقدان قرار گرفت. دورنمات در سال 1963 موفق شد تا نمایشنامهی " فیزیکدانان" را نیز بر روی صحنه ببرد. این نمایشنامه موفقیت چشمگیر دیگری برای دورنمات بود. فیزیکدانان، داستان یک دانشمند درخشان را روایت میکند که برای جلوگیری از کشفیات بالقوه خطرناک خود از افراد قدرت طلب، و برای ادامه دادن به تحقیقات خود بدون مزاحمت، در پناهگاهی پنهان میشود و خود را دیوانه میکند. این نمایشنامه تجلی ناراحتی مردم پس از جنگ جهانی دوم و در اوج جنگ سرد بود. در مورد زمانی که دانشمندان به طور مستمر تلاش میکردند تا ابزارهای مخرب و نابودگر دولتها را گسترش دهند. فردریش دورنمات در این روایت، سوئیس را از نظر تاریخی بیطرف و دو قدرت ایالات متحده و اتحادیه جماهیر شوروی را دیوانههای پارانوئید در جهان معرفی میکند. یکی دیگر از آثار فردریش دورنمات، " بازی استریندبرگ" میباشد. این اثر اقتباسی از نمایشنامهی معروف نویسنده آگوست استریندبرگ با نام " رقص مرگ" است. روایت چالشهای زناشویی زوجی که در یک جزیره ساکن هستند و ورود نفر سوم به زندگی آنها، بسیار هیجان انگیز و جالب توجه است. ا
دورنمات در سال 1948 آخرین اثر نمایشی خود یعنی Achterloo را نوشت و سپس طبق عادت دیرینهی خود این نمایشنامه را هم مورد بازبینی قرار داد. پس از 4 بار بازبینی، در سال 1988، Achterloo در فستیوال تئاتر و ادبیات Schwetzingen نمایش داده شد. در همان سال فردریش اعلام کرد که قصد نوشتن نمایشنامهای دیگر را ندارد و به طور کامل از دنیای تئاتر خداحافظی کرد. بیماری دیابت او روز به روز شدیدتر میشد و قدرت مقابله با آن دیگر در توان دورنمات نبود. سرانجام در 14 دسامبر 1990 فردریش دورنمات بر اثر سکته قلبی و عوارض دیابت در خانهی نوشاتل خود از دنیا رفت.
شهاب و اشترانیتسکی و قهرمان ملی، قاضی و جلادش، سوء ظن، شهاب ثاقب، فیزیکدانها، بازی استریندبرگ، قول، کشمکش بر سایه خر، عدالت، میداس، ازدواج آقای می سی سی پی، رمولوس کبیر، ملاقات بانوی سالخورده، غروب روزهای آخر پاییز و پنجری.
فردریش دورنمات آثار بسیار زیادی را در طول زندگی خود خلق کرده است. انتخاب بهترین کتاب دورنمات کار بسیار سختی است چرا که تمامی آثار وی نمود خاصی از زندگی انسانها در دوران مختلف هستند. به همین دلیل در ادامه یک لیست از کتابهای دورنمات که به صورت رمان نوشته شدهاند را معرفی خواهیم کرد. هزارتو: هزارتو، یک نقد ادبی از زندگی مردم زمانهی فردریش است. فردریش دورنمات با دیدگاه و درک خود از زندگی و معاشرت با مردم مینویسد. مردمی که رنجهای بسیار کشیدهاند و بهای زیادی را پرداختند تا بتوانند زندگی کنند. خواندن این اثر قبل از دیگر آثار نمایشی و رمانهای او توصیه میشود چرا که مقدمهی بسیار خوبی برای درک عواطف و احساسات نویسنده است. سوء ظن: رمان آلمانی سوء ظن، داستان بازرسی است که در یک بیمارستان بستری است و زمانی که با مرگ دست و پنجه نرم میکند، متوجه میشود که پزشکی صاحب نام، از بازماندگان نازیها بوده و قصد ادامه دادن جنایات خود را دارد. این بازرس باید از سوء ظن خود مطمئن شود و به همین طریق روند داستان بسیار هیجان انگیز خواهد بود. جست و جو: جست و جو نیز مانند بسیاری از آثار فردریش دورنمات، یک رمان جنایی است. این داستان، بیانگر چالشها و گمراهیهای کارآگاهی است که در صدد دستگیری یک قاتل روانی برآمده و جست و جو را برای یافتن حقیقت ادامه میدهد. قول: قول رمان جنایی دیگری از دورنمات است. داستان این کتاب، بیانگر قول بازرس موفق و سرشناس سوئیسی به مادری است که دختر 9 سالهاش توسط یک قاتل زنجیرهای ربوده شده و به او تعرض شده است. این قول زندگی بازرس ماتئی را زیر و رو میکند. قاضی و جلادش: قاضی و جلادش، داستان بازرسی است که در شهر استانبول با یک تبهکار شرط میبندد. دیالوگ معروف بازرس در این داستان که به کلی روند پیشروی را تغییر میدهد چنین است : انسان مهرهی شطرنج نیست که جنایتکارها به دلخواه حرکتش دهند. هر جنایتکاری روزی دستش رو میشود.
"رومولوس کبیر" در سال 1949 نوشته شد و تماشاگران و منتقدان به وضوح میتوانستند تسلط دورنمات را بر آثار کلاسیک جهان و تاریخ رم مشاهده و درک کنند. شخصیت پردازیهای این نمایشنامه برگرفته از شخصیتهای تاریخی است اما به هیچ عنوان داستان راوی وقایع تاریخی نیست. نخستین اجرای این نمایشنامه در زوریخ انجام گرفت و علی رغم مجادلههای منتقدین آن زمان، در نهایت به عنوان یک نمایشنامهی استاندارد در صحنههای تئاتر آلمانی زبانها و دیگر کشورها شناخته شد. دیگر اثر برجسته و موفقیتآمیز دورنمات " فیزیکدانان" بود. این اثر همانطور که گفته شد، یک اثر اعتراضی به تاثیر جنگ و قدرت طلبی بر روی زندگی و روح مردم بود. به همین دلیل مورد استقبال بسیاری از افراد قرار گرفت.