درباره کتاب ستاره های دوست داشتنی (امام محمدباقر)
کتاب ستارههای دوست داشتنی (امام محمدباقر) از دسته کتابهای داستان پیامبران و امامان، سعی دارد در قالب داستانی دلنشین و روان با تصویرگریهای زیبا و کودکانه به بخشی از زندگی امام محمد باقر (ع) بپردازد و مقام معنوی، افکار، شیوهی زندگی، اندیشهها و احادیث این امام معصوم و والا مقام را متناسب برای مخاطب کودک و نوجوان معرفی کند.
همچین این کتاب سرشار از مهربانیهاست و با کلام سادهای که دارد، آیینهای است که خوبیهای آن امام بزرگوار را بازتاب میکند تا کودکان با خواندش لذت ببرند و زیبا زیستن مانند ایشان را بیاموزند. داستان این کتاب این گونه آغاز میشود که پسری کوچک، مهربان و خوش قلب که شبی با ماه صحبت میکند و ماه هم او را به سفری اعجابانگیز دعوت میکند تا یکی از ستارههای آسمانی را از نزدیک ملاقات کند.
پسرک دعوتش را قبول میکند و چشمانش را میبندد و مانند بادبادکی به سوی آسمان پرواز میکند که ناگهان خودش را در سرزمینی جدید مییابد. در آن جا که سرزمینی زیبا بود، مردی را دید و به گفته ی ماه نزد او رفت تا سراغی از ستاره بگیرد.
آن مرد خودش را " هشام "، معرفی کرد و گفت که اجدادش ایرانی هستند و با گفتههای هشام، فهمید که برای دیدن ستارهای به نام امام محمدباقر (ع) به آن جا آمده است و...
بخشی از کتاب ستاره های دوست داشتنی (امام محمدباقر)
مشغول تماشای اطراف بودم که یک باره، صدای سلام در گوشم پیچید. ستاره مشغول هدایت کردن آب در مزرعه بود و آب را از این کَرت به آن کَرت می راند. نزدیک تر که رفتیم، دانه های درشت عرق را دیدم که بر پیشانی اش نشسته بود. با جدیت و پشتکار عجیبی کار می کرد. با خود گفتم خدای من، او در این هوای گرم چگونه کار می کند؟! همین موقع، دو نفر که به نظر می رسید از دوستان او باشند به دیدنش آمدند.
انگار با او کار داشتند. وقتی به نزدیکی او رسیدند، یکی از آن ها گفت: « قربان وجود مبارکتان بروم، چرا شما کار می کنید؟ این وظیفه ی ماست، نه شما! » سناره ی دانش با دست عرق از پیشانی اش پاک کرد و گفت: « جدم، پدر بزرگ و پدرم که از من بهتر بودند، همیشه کار می کردند. چرا من چنین رفتار نکنم، در حالی که کار آدم را پخته و در ضمن، ما را از دیگران بی نیاز می کند. در غیر این صورت، آدمی باید برای اداره ی زندگی اش دست به دامان دیگران شود. یک بنده ی خوب باید کار کند تا در برابر کسی غیر از خدا، سر خم نکند. » وقتی حرف هایش را شنیدم، فهمیدم او همان ستاره ای است که امشب به دیدن او آمده ایم. منتظر، کناری ایستادیم.
وقتی کارش تمام شد، ما را زیر سایه ی درختی راهنمایی کرد. حصیری در زمین پهن و دعوت به نشستن کرد. از کوزه، در کاسه آب ریخت و به من تعارف کرد. در آن گرمای سخت، بهترین هدیه ای بود که می توانستم از کسی بگیرم. وقتی آب خنک از گلویم پایین رفت، زیر لب گفتم: « خدا را شکر! » و لبخندی شیرین بر لبان ستاره نشست. بعد انگار که می دانست من برای چه چیزی به سراغ او رفته ام، رو به من کرد و گفت: « فرزندم! دو چیز را از خود دور کن؛ اول از همه تنبلی، و دوم گله و شکایت از دیگران! چون تنبلی باعث می شود که وظایفت را درست انجام ندهی. گله و شکایت کردن از دیگران نیز باعث می شود که صبر و حوصله ات در برابر اشتباهات یا کار های دیگران کم شود.
به جای این کار، فقط به انجام دادن کارهای خودت فکر کن. » ستاره ی دانش خیلی خودمانی و مهربان بود، طوری که احساس می کردم سال هاست او را می شناسم. دست های پینه بسته اش نشان می داد که به طور جدی کار می کند و حرف زدنش نشان می داد که خیلی چیزها می داند. اما باور نمی کردم کسی که با آن لباس های ساده کشاورزی می کند، یک آموزگار باشد، تا وقتی که عده ای به دیدن او آمدند. ستاره با صبر و حوصله پاسخ آن ها را می داد، آموزگاری که حتی در مزرعه هم شاگردانش را درس می داد، درس خوب بودن و خوب ماندن!
کتاب ستاره های دوست داشتنی (امام محمد باقر) نوشته ی محسن هجری توسط انتشارات شهر قلم به چاپ رسیده است.
- نویسنده: محسن هجری
- تصویرگر: میترا عبداللهی
- انتشارات: شهرقلم
نظرات کاربران درباره کتاب ستاره های دوست داشتنی (امام محمدباقر)
دیدگاه کاربران