دربارهی کتاب فونتامارا اینیاتسیو سیلونه
کتاب فونتامارا اثر اینیاتسیو سیلونه با ترجمهی منوچهر آتشی توسط انتشارات علمی و فرهنگی به چاپ رسیده است. کتاب فونتامارا، داستانی خواندنی و تاثیرگذار را در رابطه با زندگی سخت و مشقتبار ساکنان ساده و بی آلایش روستایی دور افتاده و فقیر به نام "فونتامارا"، برای مخاطب تشریح میکند. اهالی این روستا، از طریق کشاورزی درآمد بسیار ناچیزی را کسب نموده که آن را هم باید برای هزینههایی همچون هزینهی برق و مالیات و... پرداخت کنند.
اصل ماجرای غم انگیز این رمان از جایی آغاز می گردد که در پی عدم توانایی مالی اهالی روستا جهت تسویه ی هزینه های مربوط به برق مصرفی، پرداخت آن به تعویق افتاده و در نتیجه، دولت اقدام به قطع برق این روستا کرده و مردم را با مشکلات بزرگی مواجه می سازد.
در همین راستا، مردان روستا، در مقابل دکه ی "ماریتا"، یکی از زنان بیوه ی فونتامارا، گرد هم آمده و راجع به حل مسائل پیش آمده، به بحث و گفت و گو با یک دیگر می پردازند؛ دقیقا در همین هنگام، مرد غریبه ای وارد روستا شده و با در دست داشتن اوراق متعددی، به گردهمایی مردم ملحق گشته و شروع به سخنرانی می کند، اما هیچ یک از اهالی، ذره ای از سخنان او را متوجه نشده و مات و مبهوت به او نگاه می کنند. این ملاقات، نقطه ی آغازی برای شروع مشکلات پی در پی و ناتمام فونتامارا بوده و مردم را با ماجراهایی پر فراز و نشیب رو به رو می سازد.
بخشی از کتاب فونتامارا
اول ژوئن، فونتامارا، برای نخستین بار برق نداشت. دوم ژوئن، سوم ژوئن و چهارم ژوئن هم فونتامارا بدون برق گذراند. به همین وضع، روزها و ماه ها گذشت، تا این که فونتامارا دوباره به ماهتاب خو گرفت. در حدود صد سال طول کشیده بود تا از ماهتاب به پیه سوز، و از آن به چراغ نفتی و سپس به برق دست یافته بود. فقط در عرض یک شب، دهکده، دوباره به ماهتاب رجعت کرد.
جوان ها چیزی از تاریخ نمی دانند ولی ما پیرها چرا. در طول هفتاد سال تنها تحفه ای که پیه دی مونته برای ما آورده بود، چراغ برق بود و سیگار. حالا برق را پس گرفته اند و اما سیگار، هر کس آن را بکشد سزاوار است که خفه شود. پیپ همیشه برای ما به حد کافی خوب بوده است.
چراغ برق برای ما به همان اندازه طبیعی بوده است که نور ماه؛ هیچ کس پولی در ازای هیچ کدام نمی پرداخت. ماه ها بود که کسی چیزی نمی داد. وانگهی، از چه ممری باید پول می دادیم؟ درست قبل از قطع برق بود که کارمند شهری آمده بود تا اوراق معمولی ماهانه را که مبلغ پرداخت نشده در آن بود، پخش کند. (تنها اوراقی که برای مصرف خانگی به ما داده می شد) آخرین باری که آمد فقط توانست جانش را سالم در ببرد. تقریبا در مرز دهکده بود که به طرف او تیراندازی کردند.
او خیلی محتاط بود. فقط موقعی که مردها سر کار بودند به فونتامارا می آمد. درست موقعی که زن ها و حیوانات در خانه بودند. اما همیشه که نمی توانی به قدر کافی محتاط باشی. او خیلی چرب زبان بود. اوراق را با لبخند ابلهانه ای به دست افراد می داد و می گفت: «محض رضای خدا اونو بگیرین! همیشه تو خونواده برای یک تکه کاغذ مورد استفاده ای هس!»
اما هیچ وقت به اندازه ی کافی مهربان هم نمی توانی باشی. چند روز بعد از آن یک گاریچی، نه در فونتامارا، (ممکن بود هرگز پایش را به فونتامارا نگذارد) بلکه در شهر، به او فهمانده بود که تیراندازی مستقیما نه علیه شخص او، ایننو چنتسو لاله جه، بلکه علیه مالیات بوده، اما اگر تیراندازی دقیق تر صورت گرفته بود، مالیات نبود که کشته می شد، بلکه او بود. اگر برنگشته بود، کسی فقدان او را احساس نمی کرد. او هم وادار نمی شد که شکایتی علیه دهکده ی فونتامارا ترتیب دهد.
یک روز اظهار نظر کرده بود: «اگر می تونستیم شپش ها را توقیف کنیم و به فروش برسانیم، تعقیب کردن آن ها هم ارزش داشت، اما اگر توقیف شپش ها هم قانونی بود، کی اون ها رو می خرید؟»
تصور می شد برق اول ژانویه قطع شود، بعد اول مارس، بعد اول مه، آن گاه مردم شروع کردند به بگو مگو که: «هیچ وقت قطع نمی شه، احتمالا ملکه مخالف این کاره، حالا می بینین! هیچ وقت قطع نمی شه.» و اول ژوئن قطع شد.
زن ها و بچه ها در خانه، آخرین کسانی بودند که متوجه شدند چه حادثه ای داشت اتفاق می افتاد. اما ما هم چنان که از کار برمی گشتیم...
- نویسنده: اینیاتسیو سیلونه
- مترجم: منوچهر آتشی
- انتشارات: علمی و فرهنگی
نظرات کاربران درباره کتاب فونتامارا | اینیاتسیو سیلونه
دیدگاه کاربران