بخشی از کتاب لبخند بیلهجه
در طول سالهایی که با خانوادهام در آبادان زندگی میکردیم، مثل خیلی از خانوادههای متوسط ایرانی یک خدمتکار تماموقت داشتیم. در ایران اغلب خدمتکاران، روستایی هستند. آنها چند سالی برای زندگی و کار در خانهها به شهر میآیند. بیشتر اوقات آنها با پولی که جمع میکردند، همراه با فرزندانشان به روستایشان بازمیگشتند. برخی از آنها تحت حمایت خانوادههایی بزرگ شده بودند که پدر و مادرشان در آنجا کار میکردند. اغلب خدمتکاران در همان خانه، به عنوان یکی از اعضای همان خانه میماندند.
وقتی پدر و مادرم ازدواج کردند، دو خدمتکار آورده بودند که پس از چند ماه آنها گفته بودند، خانهی کسلکننده است، آنها رفته بودند. مشکل اصلی این بود که پدر و مادرم با خدمتکاران خوب رفتار نمیکردند. مادرم که در یک خانوادهی نظامی بزرگ شده بود، تجربهی زیادی دربارهی برخورد با خدمتکاران نداشت؛ چون در زمان کودکی او، ارتش از کارمندان دونپایه، برای کمک به خانوادهها استفاده میکرد، اما آنها کارشان را بلد بودند و نیازی نبود کسی آنها را مدیریت کند.
وظیفهی رسیدگی به کار خدمتکاران بر عهدهی مادرم بود. پدرم بیشتر اوقات سرکار بود و مادرم فقط هفده سالش بود. مادرم تجربهی کمی در زندگی داشت. مادرم اصولا خیلی ایرادگیر بود و به چیزهای خیلی کوچک هم دقت میکرد.خوب، این روشها خیلی وقتها جواب نمیداد؛ مثلا وقتی کوهی از ظرفهای کثیف در آشپزخانه مانده بود و میخواست خدمتکار آنها را بشوید.
بعد از رفتن آن دو خدمتکار، پدر و مادرم زوجی به نامهای علی و زهرا را استخدام کردند. این زوج اهل اراک بودند. یکی از شهرهای استان مرکزی. در فرهنگ فارسی ضربالمثلی داریم که میگوید: تا سه نشه بازی نشه! یعنی تا سه بار برای انجام کاری تلاش نکنیم، آن کار انجام نمیشود. در این مورد هم این ضربالمثل صادق بود.
کتاب لبخند بیلهجه به قلم فیروزه دوما (جزایری) و ترجمهی غلامرضا امامی در انتشارات هرمس به چاپ رسیده است.
- نویسنده: فیروزه دوما (جزایری)
- مترجم: غلامرضا امامی
- انتشارات: هرمس
نظرات کاربران درباره کتاب لبخند بیلهجه اثر فیروزه دوما
دیدگاه کاربران