کتاب برج نوشته جی. جی. بالارد با ترجمه علی اصغر بهرامی در نشر چشمه به چاپ رسیده است.
داستان کتاب در مورد برجی است که طراحی لوکس و مدرنی دارد و امکاناتش، آنقدر زیاد است که تمام احتیاجات ساکنین را برآورده کرده و آنها را از محیط بیرون، بینیاز میکند. تصویری که از این برج ارائه شده، مربوط به سال 1975 میباشد که هنوز ساختمانها چندان امکانات کاملی ندارند اما در این برج، استخر، مدرسه، فروشگاه و هرچیزی که ساکنین را از رفتن به بیرون ساختمان، بینیاز میکند، وجود دارد. روزی در سیستم فنی برج، اختلالاتی به وجود میآید که موجب درگیری ساکنین میشود. آنها آنقدر خودشان را از فضای بیرون منع کردهاند که حتی حاضر نیستند برای حل مشکلشان پلیس را در جریان بگذارند. این درگیریها شدت میگیرد و منجر به جنگ و نزاع میشود. قتلهای بسیاری رخ میدهد، اما برخوردهای غیرعادی اعضای این برج ادامه دارد؛ هنوز هم حاضر نیستند برای حل وقایع پیش آمده، از راه درست اقدام کنند و هم چنان خودشان را در برج محبوس کرده اند. این افراد، با ذهنهایی پوسیده زندگی میکنند و نمیخواهند با حقایق روبهرو شوند. جی.جی.بالارد، بهخوبی از پس نگارش این کتاب برآمده است و "برج" را به داستانی خارقالعاده تبدیل کرده است؛ داستانی محبوب و دوستداشتنی که تا به امروز چندین بار تجدید چاپ شده است. خواندن این کتاب تجربهتازهای است که میتواند شما را غرق در لذت کتابخوانی کند.
برشی از متن کتاب
وایلدر همچنان که چانهاش را میتراشید به این جمله آخری زنش فکر میکرد. این تقاضای متواضعانه اهمیت ویژهای داشت و او را به فکر فرو برد انگار با این جمله جاهطلبی دور و درازی که جایی در گوشه پنهان ذهنش به خواب رفته بود بیدار شده است. البته آنچه در ذهن هلن میگذشت جنبه پیشرفت اجتماعی داشت یعنی رفتن به یک محله بهتر. ترک ناحیه سکونت طبقات پایین و رفتن به مناطق مسکونی آراستهتر، منطقهای بین طبقات پانزدهم و سیام، منطقهای که راهروهای آن تمیز باشد و بچهها مجبور نباشند بروند در خیابان بازی کنند، منطقهای که رواداری و فرهیختگی محیط را متمدن کرده باشد. اما وایلدر به فکر چیز دیگری بود. هلن با صدای آرام خود زمزمه کنان با دو پسرش حرف میزد انگار دارد از عمق خواب با آنها حرف میزند. و وایلدر درحالیکه به صدای زمزمهوار زن گوش میداد خودش را در آینه ورانداز میکرد. درست مثل مشتزنان حرفهای که پیش از مسابقه به خودشان قوت قلب میدهند روی عضلات شکم و شانههایش دست میکشید. چه از نظر فکری و چه از نظر جسمی وایلدر به احتمال قریب به یقین قویترین مرد ساختمان بود و ضعف روحیه زنش او را نگران میکرد. خودش خوب میدانست که به هیچ وسیلهای نمیتواند از عهده این نوع رخوت و عدم تحرک برآید. عکسالعمل وایلدر به این رخوت هنوز هم در همان چارچوب و بر اساس تربیت دوران کودکی و نوجوانی او بود. مادر او زنی بیش از حد عاطفی بود که تا آنجا که امکان داشت دوران کودکی او را طولانی کرده بود و در همه این دوران طولانی با همه وجود به او عشق ورزیده بود که نتیجه آن اعتماد به نفس تزلزل ناپذیر وایلدر بود. پدر وایلدر از او جدا شده بود. شوهر دوم او حسابدار بود، مردی خوشایند اما رام و سر به راه و دلباخته شطرنج که به کلی تحت الشعاع رابطه مادر و پسر قرار گرفته بود. پسری که اکنون دیگر مثل وزرا گردن کلفت شده بود. روزی که وایلدر با زن آیندهاش آشنا شد سادهلوحانه به خیال خودش میخواست همه امتیازات دوران کودکیاش را به او اختصاص دهد میخواست از او مراقبت کند و چنان خوشی و امنیتی برایش فراهم کند که حدی نداشته باشد. اما چیزی که آن وقت نمیفهمید این بود که آدمی تغییر نمیکند و با همه اعتماد به نفسی که داشت کسی را میخواست تا مثل گذشته او را تر و خشک کند. اوایل ازدواجشان یکی دوبار در لحظات بیخودی سعی کرده بود به یکی از بازیهایی بپردازد که در کودکی با مادرش کرده بود اما هلن نتوانسته بود خودش را راضی کند که نقش مادر وایلدر را بازی کند. اما خود هلن به گمان وایلدر بیشترین چیزی که بدان نیاز داشت عشق و مراقبت بود. شاید فروپاشی زندگی در برج باعث میشد انتظارات ناخودآگاه هلن بیش از آنکه خودش بداند برآورده شود. وایلدر در حالی که گونههایش را ماساژ میداد به زمزمههوا که اشتباهاً از لولههای تهویه مطبوع پشت دوش حمام میگذشت گوش میداد. این هوا از روی پشت بام ساختمان یعنی سی و نه طبقه بالاتر به داخل لولهها پمپ میشد.
نویسنده: جی. جی. بالارد ترجمه: علی اصغر بهرامی انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب برج - جی. جی. بالارد
دیدگاه کاربران