کتاب پسر عیسا نوشته دنیس جانسون با ترجمه پیمان خاکسار توسط در نشر چشمه به چاپ رسیده است.
این کتاب که اولین کتابی است که از این نویسنده در ایران ترجمه و منتشر شده است، مجموعهای از چند داستان کوتاه میباشد که همگی داستانها درواقع بههم پیوسته هستند و با وجود موضوعات متفاوت، شخصیت اصلی تمام داستانها یک نفر است. بهگونهای که بیشتر داستانها بدون خواندن داستانهای قبلی خیلی قابل فهم نیستند. همگی داستانها به صورت اول شخص روایت میشوند و تمامی شخصیتهایی که در کتاب حاضر هستند از قشرهای ضعیف جامعه برگزیده شدهاند. ارتباط با داستانها بهراحتی شکل میگیرد و با وجود جملات تلخی که در محتوا وجود دارد، به طور کلی با کتابی شیرین و دوستداشتنی روبهرو هستید که با درونمایه فوقالعادهاش مدتها در ذهن شما خواهد ماند. جانسون، در این کتاب از مسائل اجتماعی مانند اعتیاد، جنایت و قتل یاد میکند و کتاب آموزندهای نگارش کرده است. تمامی داستانها و موضوعات پیرامونش، طبق تجربیات زندگی شخصی خود نویسنده نوشته شدهاند و خواننده با مطالعه کتاب درمییابد که دنیس جانسون چه زندگی عجیب و پیچیدهای را پشت سر گذاشته است. این کتاب یکی از مهمترین مجموعه داستانهای ادبایت معاصر آمریکا است و در یک نظرسنجی از نویسندگان و منتقدان آمریکایی، پسر عیسا بهعنوان یکی از بهترین کتابهای بیست و پنج سال اخیر آمریکا انتخاب شد.
برشی از متن کتاب
من با هیچکس حرف نزدم. رازم این بود که در یک چشم به هم زدن از رئیس کل این تراژدی تبدیل شده بودم به ناظری بیچهره که این خرابی خونین را تماشا میکرد. یک افسر پلیس فهمید که من هم جزء سرنشینان بودهام و بازجوییام کرد. یادم نیست چه بهم گفت یا چه بهش گفتم، فقط یادم میآید که گفت: "سیگارت رو خاموش کن" مکالمهمان را قطع کردیم و مرد در حال مرگ را نگاه کردیم که فرستادندش داخل آمبولانس. هنوز زنده بود و وقیحانه رویا میدید. خون رشته رشته از همه جایش جاری بود. زانوهایش میپرید و سرش میلرزید. من چیزیام نبود و هیچی ندیده بودم ولی افسر پلیس مجبور بود ازم بازجویی کند و ببردم بیمارستان. درست وقتی که به سایبان ورودی اورژانس رسیدیم با بیسیم به افسر خبر دادند که مرد تمام کرده. در راهرو سرامیکپوش ایستاده بودم و کیسه خوابم را تکیه داده بودم به دیوار کنار و با کارمند یک موسسه کفن و دفن محلی حرف میزدم. دکتر ایستاد تا به من بگوید که بهتر است بروم رادیولوژی. «نه» «الان باید بری. بعدا دیگه دیره» «من هیچیم نیست» زن از ته راهرو آمد. باشکوه بود، پرشور. هنوز نمیدانست شوهرش مرده. ما میدانستیم. همین باعث میشد قدرتی داشته باشد ورای ما. دکتر بردش به اتاقی در انتهای راهرو که تنها یک میز در آن بود و از زیر در بسته چنان نوری به بیرون میتابید انگار داشتند طی فرآیندی حیرتانگیز الماس میسوزاندند. عجب ریههایی! جوری جیغ کشید که فقط از یک عقاب برمیآمد. لحظهای از اینکه زنده بروم تا بتوانم چنین صدایی را بشنوم احساس خوشحالی کردم. برای چنین حسی همهجا رفته بودم. «من هیچیم نیست» تعجب کردم که این جمله از دهانم خارج شده بود. ولی همیشه دوست داشتم به دکترها دروغ بگویم، انگار سلامتی عبارت بود از توانایی گول زدن دکترها. چند سال بعد وقتی در بیمارستان دولتی سیاتل در بخش سمزدایی پذیرش شدم همین ترفند را به کار بردم. دکتر پرسید: صداهای غیرمعمول را میشنوین؟ بستههای پنبه در قفسهها فریاد کشیدند: کمک، خدایا درد میکشیم. گفتم: نه به اون صورت. گفت: منظورت از "نه به اون صورت" چیه؟ گفتم: آمادگیش رو ندارم که دقیق توضیح بدم. پرندهای زرد جلو صورتم بال بال زد و عضلاتم جمع شد. حالا داشتم مثل یک ماهی تقلا میکردم.
نویسنده
دنیس جانسون سال 1949 در آلمان متولد شد. او شاعر و نویسندهای است که ملیت ایالات متحده آمریکا را دارد و برنده جایزه کتاب ملی شده است. از میان آثار او میتوان به "فرشتگان" و "رویاهای قطار" اشاره کرد.
فهرست
مقدمه تصادف موقع هیچهایک دو مرد آزاد به قید وثیقه داندان کار اورژانس ازدواج چرک مرد دیگر ساعت شاد دستان بیلرزش در بیمارستان عمومی سیاتل خانه بورلی
نویسنده: دنیس جانسون مترجم: پیمان خاکسار ناشر: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب پسر عیسا - دنیس جانسون
دیدگاه کاربران