کتاب فرشته ها از کجا می آیند؟ اثر مصطفی خرامان و تصویرگری علی عطایی توسط نشر افق به چاپ رسیده است.
این اثر رمانی کوتاه ویژه ی نوجوانان است و به موضوع کمک به دیگران می پردازد و چنین افرادی را به فرشته ها تشبیه کرده است. گیتی دختر جوانی است که به تازگی در دانشگاه قبول شده و در کنار پدر، مادر، برادر و خواهر کوچکترش زندگی می کند. اما ناگهان زندگی برایش سخت می شود چرا که پدر خانواده در یک تصادف رانندگی جانش را از دست می دهد و همین امر باعث می شود سه ماه پیاپی کرایه ی خانه ی استیجاری شان به تعویق بیافتد؛ در این شرایط ناگوار مادر هم به یک بیماری سخت مبتلا می شود و باید هر چه سریعتر عمل جراحی انجام دهد. پیرمرد صاحبخانه برای گذشت از کرایه های عقب افتاده شرط ازدواج با گیتی را می گذارد، اما او و خانواده اش راضی به انجام این کار نیستند. یک شب گیتی تصمیم می گیرد به خانه ی صاحبخانه برود و با او صحبت کند. در مسیر راهش از شدت خستگی در کنار بساط یک پسر نوجوان که واکس می زند می نشیند و سفره ی دلش را برای او باز می کند. زمانی که به نزدیکی خانه ی صاحبخانه می رسد همان پسر بسته ی پولی را به او می دهد که دورش با کاغذ مجله ای پوشانده شده و به گیتی می گوید مردی خیّر و مهربان این پول را برای او فرستاده است. این پول زندگی گیتی و خانواده اش را نجات می دهد و به کمک آن هزینه ی عمل جراحی مادر نیز فراهم می شود. درون کاغذی که دور پول ها پیچیده شده بود، مقاله ای چاپ شده که خواندن آن زندگی گیتی و بینش او را تغییر می دهد. پس از این که اوضاع مالی گیتی و خانواده اش سر و سامان می گیرد، او تصمیم می گیرد پول را پس بدهد تا گره از کار شخص دیگری باز شود. این پول در زندگی سه نفر دیگر نیز تاثیر می گذارد و زندگی آن ها را نیز تغییر می دهد و ... .
برشی از متن کتاب
گیتی سالی که دانشگاه قبول شدم، پدرم تصادف کرد و مرد. پدرم معلم بود و وقتی درس نمی داد، مسافرکشی می کرد. ما مستاجر بودیم و پس اندازی نداشتیم. هزینه کفن و دفن پدرم، خرید قبر، پول مسجد و سخنران و مداح برای سوم و هفت، هزینه ی پذیرایی از مهمانان و ناهاری که توی رستوران دادیم، همه را عمویم داد. پول قبر را باید می دادیم، اما نمی فهمیدم بقیه اش چه ضرورتی داشت. بعد از تشییع جنازه همه را بردیم رستوران. همه از عمویم تشکر می کردند و او طوری رفتار می کرد که انگار همه ی این ها را از جیبش خرج می کند. اما روز هشتم بعد از فوت پدرم، صورت حساب بلندبالایی داد دست مادرم. هیچ چیز را از قلم نیانداخته بود حتی دویست تومان پول یخی که روز تشییع جنازه خریده بودند تا شربت خنک به مردم بدهند. ماشین تصادفی را فروخت و پولش را به جای خرج هایی که کرده بود، برداشت. بعد از مراسم هفتم پدرم، مثل چتربازی بدون چتر، توی آسمان رها شدیم و هیچ کس سراغی از ما نگرفت. اولین اتفاق این بود که دو سه ماه اجاره مان عقب افتاد و پشت بندش سروکله ی صاحب خانه پیدا شد. صاحب خانه حاج احمد کرباسی بود و ما یکی از صدها مستأجرش بودیم. باباش کرباس فروش بود و خودش هم توی بازار، حجره ی کرباس فروشی داشت. تو کار ساختمان هم بود. با پول اجاره هایی که می گرفت، هرماه یک خانه می خرید. نوساز یا کلنگی هم برایش فرق نمی کرد. برایش یک جور سرگرمی بود. هفتاد سالش بود اما پنجاه ساله به نظر می رسید. وقتی آمده بود دنبال اجاره ی عقب افتاده اش، من در را برایش باز کردم. چشمانش داشت از حدقه بیرون می زد و از آن لحظه به بعد، از شر آن چشم های هرزه رها نشدم تا امروز که دارم با پای خودم به خانه اش می روم. آن روز آمده بود درباره ی اجاره های عقب افتاده اش حرف بزند، اما چون من چشمش را گرفته بودم، به جای هر حرفی از حال و روز من پرسید و وقتی داشت می رفت به مادرم گفت: «دخترت از همه نظر کامل است. قولش را به کسی نده، من برایش نقشه هایی دارم.» مادرم فکرکرد پسر دارد و مرا برای او می خواهد. من هم حاضر بودم برای نجات خانواده ام با کسی که ندیده بودم و نمی شناختمش، ازدواج کنم. اما وقتی رفت و آمدها بیشتر شد، مادرم فهمید اشتباه کرده و من وحشت کردم. او مرا برای خودش می خواست. مادرم دوره افتاد که جایی را پیدا کند تا خودمان را گم و گور کنیم. پیرزنی که تازه شوهرش مرده بود، یکی از دو اتاق خانه اش را اجاره می داد. توی یکی از شهرک های جاده ساوه، بهترین موقعیتی بود که پس از سه ماه نصیبمان می شد؛ پول پیش نمی خواست و اجاره اش هم زیاد نبود. پیرزن فقط می خواست تنها نباشد. تصمیم گرفتیم شبانه فرار کنیم. در عرض چند ساعت داروندارمان را توی کارتن کردیم و برای ساعت یازده شب وانت گرفتیم. راننده ی وانت کمک مان کرد. مادرم، من و برادرم که چهار سال از من کوچک تر بود، تند و تند کار می کردیم. خواهرم را همان اول نشاندیم جلو وانت و مادرم بهش گفت نباید صدایش در بیاید. در تمام مدتی که وانت را پر می کردیم، از وسایل خانه صدا درآمد اما از این طفلک در نیامد. وانت را تا کله پر کرده بودیم که مثل اجل بالای سرمان حاضر شد. ...
نویسنده: مصطفی خرامان انتشارات: افق
نظرات کاربران درباره کتاب فرشته ها از کجا می آیند؟ - افق
دیدگاه کاربران