محصولات مرتبط
کتاب خواب پادشاه کوتوله از مجموعهی قصه های پادشاه کوتوله نوشتهی مهدی میر کیانی با تصویرگری سولماز جوشقانی توسط انتشارات به نشر به چاپ رسیده است.
در قصر پادشاه کوتوله جشن بزرگی برپا بود و همهی درباریان، وزیران و سپهسالاران در آن حضور داشتند. هر یک از آن ها به نوبت نزد پادشاه رفته و هدیه ای را به او تقدیم می کردند تا این که نوبت به سپهسالار کوتوله ها رسید. او مدعی شد که هدیه اش شگفت انگیز و بی بدیل است و مرد چوپانی را به پادشاه تقدیم کرد و گفت آن مرد می تواند با صدای نیِ خود کاری کند که همه بخندند و یا گریه کنند. ابتدا هیچ کس باور نکرد ولی بعد از شنیدن نوای نی او، حضار شروع به خندیدن کردند و فهمیدند که سپهسالار درست می گوید، بعد از کلی خندیدن، چوپان آهنگ سوزناکی را نواخت که باعث شد همهی درباریان غمگین شوند و گریه کنند؛ حتی این موسیقی پادشاه را هم به گریه انداخت. چوپان بعد از لحظاتی طرز نواختنش را عوض کرد و با صدای سازش باعث شد همه به خوابی عمیق فرو بروند؛ در یک لحظه همه ی درباریان و حتی پادشاه به خواب رفتند. مرد دست از نواختن کشید و خیلی آرام و آهسته به سمت پادشاه رفت ...
مجموعهی پادشاه کوتوله در جلدهای متعدد برای کودکان و نوجوانان به چاپ رسیده است. این مجموعه قصهی پادشاهِ کوتوله ای را بیان می کند که همیشه خواسته های سخت و عجیب و غریبی دارد و برای عملی کردن این خواسته ها دست به هر کاری می زند. در این بین دردسرهایی نیز درست می کند که داستان هر جلد را بیان می کند.
برشی از متن کتاب
وقتی نوبت سپهسالار کوتوله شد، سپهسالار به دو نفر از نگهبانان اشاره ای کرد. دو نگهبان بیرون رفتند و پس از چند لحظه، مردی را که لباس چوپانی بر تن داشت، به سرسرا آوردند. سپهسالار کوتوله رو به روی تخت ایستاد، تعظیم کرد و به پادشاه گفت: "سرورم، می خواهم این مرد را به شما هدیه بدهم." پادشاه نگاهی به سر و وضع ژندهی چوپانی که نی ای در دست داشت انداخت و با تعجب به سپهسالار گفت: "قربان، دوست داشتم هدیهی شگفت انگیزی به شما بدهم که با همهی هدایا فرق داشته باشد. این مرد دارای نیروی عجیبی است. او می تواند با آهنگ نی اش همه را به خنده بیندازد، طوری که صدای خنده ها به آسمان برسد و بعد، همه را به گریه بیندازد، طوری که مثل ابر بهار اشک بریزند. هیچ کس نمی تواند در برابر نوای جادوییِ نیِ این مرد مقاومت کند." پادشاه دو بار نگاهی به چوپان انداخت و گفت: "آفرین سپهسالار! همیشه با هوش سرشارت مرا غافلگیر کرده ای. این مرد می تواند رونقی به جشن ما بدهد و همه را سر حال بیاورد." بعد رو کرد به چوپان و گفت: "بنواز... بنواز چوپان. می خواهیم حسابی بخندیم و گریه کنیم. البته نمی توانی مرا به گریه بیندازی." چوپان بدون آن که حرفی بزند یا اجازه ای بگیرد، همان جا چهار زانو، رو به روی تخت پادشاه روی زمین نشست و نی اش را به دهان برد و شروع کرد به نواختن... بعضی ها چوپان را نگاه می کردند و برخی هم به چهرهی دیگران تا ببینند چه کسی زودتر به گریه می افتد. البته هیچ کدام از درباریان و وزیران و سپهسالاران قصد نداشتند با آهنگ او بخندند یا گریه کنند. شاید این طوری، هدیهی سپهسالار کوتوله، بیشتر از هدیهی آن ها به چشم پادشاه نمی آمد. آوای نی چوپان در سرسرای قصر پیچید، کم کم لب های میهمانان به خنده باز شد. چیزی نگذشت که...
نویسنده: مهدی میرکیایی تصویرگر: سولماز جوشقانی انتشارات: به نشر
نظرات کاربران درباره کتاب خواب پادشاه کوتوله (قصه های پادشاه کوتوله)
دیدگاه کاربران