معرفی کتاب ذبیح نوشتۀ احمد بیگدلی
ذبیح پس از اندکی سایه تنها اثر منتشر نشدهی این نویسنده بود که داستانِ دو دوست را بیان میکند، روایتی که درونمایۀ بقیۀ داستانهای این نویسنده نیز هست. در این رمان، داستان یکی از این دو نفر، توسط دیگری بیان میشود. زندگی پرفراز و نشیبی از دورانِ جنگ تا دوران اصلاحات. فردی که داستانِ زندگیِ او روایت میشود، ذبیح نام دارد. داستانِ این رمان از جایی آغاز میشود که دانشجویی براثر حادثهای کشته میشود و دوست او به شرح جزئیات زندگی او میپردازد.
ذبیح داستانی عاشقانه با قلمی شاعرانه دارد که ساختاری شبیه به مجموعه داستان به خود گرفته است و از سه بخش تشکیل شده است که پیوسته به یکدیگر هستند. این رمان را تکنیکیترین اثر این نویسنده میدانند که برای نوشتنش تلاش بسیار کرده و درنهایت داستانی درخشان دربارۀ نسلی رنجخورده ارائه کرده است. کاراکترهای این رمان در بستری از حوادث غافلگیرکنندهای قرار میگیرند که به کشش داستانیِ این اثر افزوده است. زندهیاد احمد بیگدلی خود دربارۀ این رمان میگوید : هیچ خیال نداشتم رمانی به نام ذبیح بنویسم. نام ذبیح هم با داستان پری ناز خانم آمد.
برشی از متن کتاب ذبیح
تا وقت رسیدن به اولین واگن، آفتاب از پس ساختمانهای بلند بیرون آمده بود. برای تحمل گرمای زودرس بود که از میان سایهها عبور میکردم. تراورسهای آغشته به نفت. ریلها و تپهای از پیچومهرههای زنگزده و لکوموتیوی که از خط خارج شده بود. واگنها، به موازات هم، روی خاک یا ریلهای ناتمام، زیر باران شسته میشدند و در آفتاب ترک برمیداشتند. من صدای زیر و بم موسیقیوار شکافبرداشتنشان را میشنیدم. با هر قدم میایستادم تا گوش بدهم. میشد روی نوار ضبط کرد تا ذبیح هم بشنود و باور کند که من هنوز هم از همان راهی عبور میکنم که او، آنجور با وسواس توی کتاب نیمهتمامش توصیف کرده بود.
کتابی که تنها ده پانزده صفحهی آن را نوشته بود و هرگز یافت نشد. همیشه از میان واگنهای مخصوص حمل احشام میگذشتم تا راه را کوتاه کرده باشم. ناگهان با استشمام بوی علفِ تازه میایستادم: ساقههای تردِ گلهای زردِ وحشی ـ که بدون آن پنج پر زرد روشن به علفهای هرزِ لابهلای ریلها و سنگریزهها شباهت پیدا میکردند. این زنگ زرد، این بوی دلنشینِ گیاه، اینکه ناگهان پرده را پس میکشید تا چراغهای ذهنم را روشن کند، مرا به مناطق نفتخیز میکشاند.
نویسنده: احمد بیگدلی انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب ذبیح | بیگدلی
دیدگاه کاربران