کتاب سفر سرگردانی نوشته سعیده امین زاده توسط نشر چشمه به چاپ رسیده است.
این کتاب در مورد زندگی شخصی به نام "آذر" میباشد که پر از خشم و نفرت و کینه است. او از کودکی پدر و مادرش را در کنارش نداشته و همراه برادرش، پیش مادربزرگش زندگی میکرده است. بد آوردنهای او در زندگی، به زندگی زناشوییش هم سرایت کرده و شوهری خیانتکار نصیبش کرده است. تنها برادرش معتاد شده و همه مشکلات زندگی، با هم روی سرش تلنبار شده است. او از همه بیزار است و شبانهروز با فکر انتقام زندگی میکند. انتقام از خودش، پدر و مادرش، برادر، همسر و تمام کسانی که باعث شدند او خوشبخت نباشد. کسانی که باعث شدند او نتواند آنگونه که دلش میخواهد و لیاقتش را دارد زندگی کند. شخصیتهای این کتاب، اکثرا خاکستری هستند که هر کدام عاملی برای خاکستری شدن داشتهاند که در کتاب بهخوبی به آن اشاره شده است. نویسنده بهخوبی توانسته است آشفتگیهای ذهنی و مشکلات روحی - روانی شخصیت آذر را به تصویر بکشد. سعیده امینزاده از آذر شخصیتی ساخته که بهراحتی میشود دوستش نداشت! قلم توانای نویسنده، این شخصیت را بهخوبی طراحی کرده است و مانند همه شخصیتهای منفی فیلمهای سینمایی که آنقدر خوب بازی میکنند که آدم را حرص میدهند، شخصیت آذر هم با ضعیف بودن، وابستگی و همه طلبهایی که از دنیا دارد، بهخوبی آدم را حرص میدهد. فرم داستان از لحاظ نوشتاری بسیار خوب است و حداقل برای یک بار باید این کتاب را خواند و از داستان زیبایش نهایت لذت را برد.
برشی از متن کتاب
ریز و آرام نفسی تازه کردم و دوباره چشم دوختم به چشمهای مبهوتش. چشمهاش اینجا بود، اما فکرش انگار نبود. گفتم شاید فکرش پیش هزاران امکانی است که میشود دربارهی خرابی کامپیوتر و گم شدن مدارک تصور کرد... علوی میگفت کامپیوتر رییس کاملا غیرقابل استفاده شده... یعنی همچو اتفاقهایی میتوانست او را این همه پریشان کند؟ پریشانی که توی تمام نگاه و حرکاتش سنگینی میکرد؟ چهقدر حالا شبیه کرئون مدهآ بود، نه! اصلا خودش بود، مخصوصا وقتی از روی استیصال شروع کرد به تهدید کرد. این را به همه گفتهام: اگر میدانید و دیدهاید چه کسی این کار را کرده، حتا...بله، حتا اگر شک دارید به کسی و مراعاتش را میکنید و چیزی نمیگویید. باید بدانید که در تمام کارهای او شریک به حساب میآیید و عواقب... چرا حرفش را خورد؟ شاید فکر کرد تهدیدش خیلی سنگین است، یا عملی نیست یا شبیه تهدید مدیر مدرسههاست و تهش... شاید تهش هیچ نیست، درست مثل زمانی که به مدهآ گفت: اگر از این دیار نروی عقوبت سنگینی... و حرفش را خورد؟ درحالیکه با سرانگشت آرام روی میزش ضرب گرفته بودم گفتم: بله، بله، باشد قربان! با اخم خیره بود به سر انگشتهام. یعنی میخواست ضرب گرفتن را متوقف کنم؟ گفت: اگر چیزی دیدید اطلاع بدهید. ممکن است این اتفاق برای هر کدام از شما هم بیفتد. جلوش هر چه زودتر گرفته شود ضررش کمتر است. برام عجیب بود که اخمش جسورترم میکند و خونسردتر چشم میدوزم. به آن صورت پریشان. بلند شدم. پوزخندی زدم. چشم! ابروهاش بیشتر درهم رفت. از اتاق زدم بیرون. نفس بلندی کشیدم. سرم سبک شده بود. دلم میخواست جایی تنها بودم و هر چه فحش بلد بودم با صدای بلند نثار کرئون میکردم. پدر بازوم را فشار داد و گفت: بسمالله! یخ میکند. از معدود دفعاتی بود که فرج خودش را توی خرج میانداخت و همچو سوروساتی به پا میکرد؛ شیشلیک و کلی مخلفات کنارش؛ زیتون پرورده، سیرترشی، ترشی هفتهبیجار، ماست مخصوص گوسفندی، سالا فصل و... برای فرجی که همیشه، هم از بدهکاری و قرض و قسط شاکی بود و هم از فشار خون و چربی و قند، غذای شاهانهای بود. تکههای گوشت را با ولع میکند و میگذاشت روی برنج چرب و چیلیاش که خودش کلی کره مالیده بود. -فکر کنم دیگر تصمیمت را گرفتهای که خودکشی کنی! و به ظرف غذا و قاشق پرش اشاره کردم. -گور پدر همهی دنیا! بخور که فکر نکنم دیگر از این شیشلیکها حالا حالاها گیرت بیاید. اشتهام کور شده بود. یکی دو قاشق بهزحمت گذاشتم دهانم و به زور دوغ فرو دادم. بعد نشستم به تماشای فرج که چشمهاش بین خوردنیها دودو میزد و دولپی داشت میخورد.
نویسنده: سعیده امین زاده انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب سفر سرگردانی - سعیده امین زاده
دیدگاه کاربران