درباره ی کتاب یادداشت های پیک ویک
این کتاب یک مجموعه دو جلدی حجیم است که برای اولین بار در سال 1837 منتشر شد. چارلز دیکنز نگارش این رمان را زمانی انجام داد که تنها بیست و چهار سال داشت و این یادداشت ها اولین اثرش محسوب می شد. اما همین اولین اثر به گونه ای درهای شهرت را به روی این نویسنده بریتانیایی باز کرد که خودش هم باورش نمی شد. دیکنز در ابتدا روزنامه نگاری بود که یادداشت هایی را برای مطبوعات می نوشت و همین نوشته ها زمینه ساز نگارش کتاب حاضر شد. ناشری که یادداشت های او را در روزنامه ها خوانده بود، به او پیشنهاد داد داستان دنباله داری از این نوشته ها خلق کند و یادداشت های پیک ویک به دنبال این پیشنهاد، متولد شد.
روایت های طنز این رمان، آن قدر در متن واضح است که به جرأت می توان این کتاب را یکی از طنزآلودترین آثار دنیای ادبی دانست. موضوع داستان در مورد مردی به نام پیک ویک است که مدیریت یک باشگاه خصوصی را بر عهده دارد و در این باشگاه افراد مختلف با شخصیت های متفاتی در رفت و آمد هستند. نویسنده در این رفت و آمدها، انبوهی از خرده روایت ها و ماجراهای جذاب را می سازد که همگی به موضوع اصلی که زندگی آقای پیک ویک می باشد متصل هستند. مطالب این اثر همگی شرح روایت هایی هستند که در این باشگاه اتفاق می افتند.این کتاب تصویر دقیقی از لندن و انگلستان در عصر ویکتوریا را به مخاطب ارائه می دهد. تصویری که با نبوغ دیکنز به رویکردی طنازانه تبدیل شده و به این امکان را برایش ایجاد کرده که با خلق شخصیت های عجیب و اتفاقات غیرمتعارف، رمانی خاص و منحصر به فرد بسازد. این رمان به قدری روی داستایفسکی، نویسنده معروف تاثیر گذاشته بود که بنا بر گفته خودش شخصیت رمان معروفش "ابله" را با الهام از شخصیت پیک ویک ساخته است.
برشی از متن کتاب
هنگامی که آقای پیک ویک به نرده های پل روچستر تکیه داده بودند و محو طبیعت شده بود و صبحانه را انتظار میکشید آسمان درخشان و دلپذیر بود هوا لطیف و ظاهر تمام اشیای پیرامون زیبا. به راستی منظره بود که به خوبی میتوانست حتی ذهنی به دور از اندیشه را نیز مسحور خویش سازد. سمت چپ این تماشاگر دیوار ویران شده ای قرار داشت که در محل های بسیاری ترک برداشته و در بخشهای دیگر به شکل توده هایی زمرد و سنگین بر ساحل باریک زیردستش معلق مانده بود. کپه هایی از این جلبک دریایی که بر روی سنگ های دندانه دار و نوک تیز آویزان بودند با هر وزش باد به لرزه درمی آمدند و پیچک های سبز کنگره های تیره و ویران شده را سوگوارانه در بر گرفته بودن.د در پشت آن قلعه باستانی سر برافراشته بود که برج هایش بی سقف و دیوارهای عظیمش متلاشی شده بودند اما مغرورانه با ما از توان و نیروی خویش سخن میگفتند. آن زمان که هفتصد سال قبل صدای برخورد سلاح ها در قلعه طنین انداز می گردید و سر و صدای جشن و خوشگذرانی آن را به لرزه در می آورد. کرانه های مدوی در هر دو سو با مزرعه های ذرت، مراتع، چند آسیاب بادی و کلیسایی در دوردست کشیده شده و تا آنجا که چشم کار می کرد گسترش یافته بود و دورنمایی با شکوه و رنگارنگ را به نمایش می گذاشت دورنمایی که با گذاشتن عکس های دقیق و پاره پاره از برابر خورشید صبحگاهی با سایه های متغیر و پرشتاب زیباتر شده بود. رودخانه آن زمان که آرام و بیصدا جریان داشت در زیر آسمان آبی روشن می درخشید و آن هنگام که قایق های سنگین اما زیبا بر روی آن به آرامی پیش میرفتند تابلوهای ماهیگیران با صدای آشکار و نرم به عمق آب فرو میرفتند. آقای پیک ویک از این رویای شیرین که اشیای پیرامون اش او را بدان هدایت کرده بودند با لمس شانه ای و آهی عمیق بیرون آمد و برگشت. مرد ژنده پوش در کنارش بود. مرد ژنده پوش پرسید: غرق منظره شده بودید؟ آقای پیک ویک گفت: بله - به خودتان به خاطر زود برخاستن تبریک میگفتید؟ آقای پیک ویک با حرکت سر تصدیق کرد. -آه! انسان ها نیاز دارند که زود برخیزند تا خورشید را در اوج شکوهش مشاهده کنند زیرا درخشندگی آن به ندرت در طول روز باقی می ماند. بامداد روز و بامداد زندگی به یکدیگر بسیار شبیه هستند. آقای پیک ویک گفت: حق با شماست آقا. مرد ژنده پوش ادامه داد: چه زیباست این گفته که (بامداد آنقدر زیباست که دیر نپاید) که خوب می توان آن را به زندگی روزمره مان تعمیم داد خدای من حاضرم همه چیزم را بدهم تا روزهای کودکی ام بازگردد یا بتوانم آن ها را برای همیشه از یاد ببرم. آقای پیک ویک دلسوزانه گفت: شما سختی زیادی دیده اید آقا. مرد ژنده پوش شتاب زده پاسخ داد: بله همینطور است بیشتر از آنچه که دیگران بتوانند باور کنند. لحظه ای مکث کرد و سپس بی مقدمه گفت: آیا تا به حال به ذهنتان خطور کرده است که در سر صبحی این چنین غرق شدن کمال خوشبختی و آرامش است؟
نظرات کاربران درباره کتاب یادداشت های پیک ویک | چارلز دیکنز
دیدگاه کاربران