کتاب کشتی توفان زده اثری از فرهاد کشوری در نشر چشمه به چاپ رسیده است.
رمانِ حاضر داستان آدمهاییست که در جزیرهی خارک گیر افتادهاند و هرچهقدر تلاش میکنند خلاصی از این مکان ندارند. آدمهای گیرافتاده در این جزیره، کارمندان، مهندسان و کارگرانی در پی طلبشان هستند و میدانند احتمال اینکه بتوانند حق خود را پس بگیرند بسیار کم است. با اینحال راضی نمیشوند از کار کناره بگیرند و دودستی به تنها راهِ چارهشان چسبیدهاند. «کشوری» در این رمان دنیای آدمهایی را ماهرانه به تصویر میکشد که میدانند چگونه سرشان کلاه رفته است اما قدرت اعتراض و صحبت را ندارند. کاراکترهای «کشتیِ توفانزده» هریک مشکلات و دشواریهای خود را دارند که گاه ممکن است ریشه در گذشتهشان داشته باشد اما نمیتوان فهمید این اضطرابها و تنشهای پرتلاطم در این جزیره از آدمهای آن ناشی میشود یا این ترسها و بیقراریها محصولِ ناگواریهای گذشتۀ این جزیره هستند. «کشتی توفانزده» فصلهایی کوتاه اما پراتفاق دارد و داستان با کشش خوبی پیش میرود. رمان نثری واقعگرایانه دارد که به رگههای کمرنگی از طنز نیز آمیخته است و داستانِ جذاب و تأملبرانگیزی را در خود گنجانده است. داستانِ این رمان در دو زمان روایت میشود و نویسنده پیوندی بین گذشته و زمان حال ایجاد میکند که خواننده هردوی این روایتهارا همراه یکدیگر دنبال میکند تا شاید به پاسخی برای گرفتاری این انسانها و راهی برای رهایی آنها از این جزیره برسد.
برشی از متن کتاب
توی سالن کشتی مسافربری شصتنفرهی ایرانهرمز روی صندلی کنار پیرمرد نشسته بودم. وقتی مهندس از جلو خوابگاه سوار لندرورش شد و رفت، من آمدم به خوابگاه تا دوش بگیرم و وسایلم را جمع کنم. مرخصی ششروزهام را بعد از سی و شش روز کار گرفتم. به خاطر وعدههای دروغ مهندس برای پرداخت حقوق، دوازده روز اضافه کار کردم و به جای دریافت حقوقهای عقبافتاده، مثل ماههای گذشته مساعده گرفتم. ساکم را که میبستم حسنپور گفت «این پیرمرد را هم همراهت ببر.» پیرمرد توی سالن کشتی عکس نوهاش را نشانم داد. اسمش نگین بود. عکس ششدرچهار بود و جا بهجا شکسته است. خطهای شکستهی ریزی در طول و عرض عکس به جا مانده بود که چیزی از چهرهی بانمک نگین کم نمیکرد. چند لحظه به عکس نگین که از پیرمرد گرفته بودم نگاه کردم. غم غریبی از پس نگاه بازیگوشش بیرون میزد. عکس را به پیرمرد پس دادم. نام خودش را پرسیدم، گفت «اسماعیل مرادی.» عکس نوهاش را از نزدیک چشمانش برد و از پس شیشههای عینک، چند لحظه نگاهش کرد. آن را توی کیفپولش و کیف را در جیب عقب شلوارش گذاشت. گفت «پسرم مرد خانوادهدوستی بود.» بعد آهی کشید و گفت «به این مهندس به اندازهی یک دانهی ارزن اطمینان نکن که مثل من باید هی بدوی و هیچی تو دستت نباشد.» گفتم «ما هم هفت ماه حقوق طلبکاریم. اگر استعفا کنیم و برویم دیگر مجوزِ ورود به جزیرهبرای ما نمیگیرد و دستمان از همهجا کوتاه میشود.» دلفینی از میان امواج بالا آمد، سه چهار متر رفت بالا و توی امواج شیرجه زد. مشغول تماشای بازیگوشی دلفین شدم. خان احمد در اتاق را باز کرد،سر از لای در به درون آورد و رو به میرمهنا که روی صندلی چوبی انتهای اتاق نشسته بود گفت «سالار حبیب آمد!» خواهر میرمهنا که طرف راست میرمهنا روی قالی نشسته بود، دست از حصیربافی کشید و برقع سیاهرنگش را بر صورت گذاشت. میرمهنا بلند شد و به پانزده کلاه آویزان از گل میخهای چوبی روی دیوار بالای سر خواهرش نگاه کرد. مغرور از دیدن کلاهها به طرف در رفت و با سر به خاناحمد اشاره کرد.
نویسنده
فرهاد کشوری، متولد 1328 نویسندۀ موفق ایرانی است که تا به امروز چندین رمان و مجموعه داستان به چاپ رسانده است. اولین داستانِ او «ولی افتاد مشکلها» نام دارد که برای اولین بار در سال 1351 در مجلۀ تماشا به چاپ رسید. از آثار او میتوان به «کی ما را داد به باخت؟»، «گره کور»، «آخرین سفر زرتشت»، «مردگان جزیرۀ موریس»، «سرود مردگان»، «دستنوشتهها»، «صدای سروش» و «کشتی طوفانزده» اشاره کرد.
(زنگ در مثل بلبل سرما خورده ای به صدا در آمد...) نویسنده: فرهادی کشوری انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب کشتی توفان زده - فرهاد کشوری
دیدگاه کاربران