محصولات مرتبط
درباره ی کتاب بینایی ژوزه ساراماگو
کتاب بینایی اثر ژوزه ساراماگو با ترجمهی اسدالله امرایی توسط انتشارات مروارید به چاپ رسیده است. روزی که قرار است رایگیری صورت گیرد هیچکس در پایتخت به باجههای رای مراجعه نمیکند و این موضوع باعث نگرانی مسئولین میشود. در ساعت 4 بعد از ظهر ناگهان همه مردم تصمیم به حضور در باجهها میگیرند؛ کسی توضیحی برای این اتفاق ندارد. خیال دولت راحت میشود ولی پس از شمارش آراء 70 درصد رایها سفید هستند و همین امر باعث برگزاری مجدد انتخابات میشود. در نوبت دوم 80 درصد از آراء سفید است.
دولت شدیداً ناراحت است و این امر را توهینی به دموکراسی می داند؛ هر چند عده ای عنوان می کنند که رای سفید نیز حق قانونی مردم است و نباید با آن ها برخورد شود . در همین راستا بین مردم و دولت برخورد پیش می آید و مردم دست به راه پیمایی سکوت می زنند و ….در ادامه ماجرا به این نکته اشاره می شود که این شهر همان شهری است که واقعه ی کوری در آن رخ داده بود و بار دیگر شخصیت های آن رمان در این کتاب ظاهر می گردند. این کتاب سیاسی ترین اثر ساراماگو است و ایده بسیار جالبی دارد. او عکسالعمل مردم و دولت، همچنین نیرنگ های دولت در برابر مردم را به صورت واقعی و زیبا تصویر کرده است.
بخشی از کتاب بینایی؛ ترجمه ی اسدالله امرایی
دو روز طول کشید تا نامه ی نخست وزیر به دستش برسد، فورا دستش آمد که کارمند دبیرخانه کمتر از منشی دفتر ریاست جمهوری، محتاط بوده است، وگرنه، شایعاتی از دو روز قبل بر سر زبان ها نمی افتاد که بر اثر بی احتیاطی و پرحرفی کارمندان رده های میانی دفتر نخست وزیری درز کرده بود که لابد خواسته بودند به بقیه ی همکاران شان بفهمانند از اسرار محرمانه ی دولتی باخبرند و شاید هم از نتایج اقدامات عمدی وزارت کشور بود برای جلوگیر از مخالفت نخست وزیر با شروع تحقیقات هر چند صوری شهربانی، یا بهانه تراشی در راه آن، امکان دیگری هم بود که در طرح تئوری توطئه می گنجید، به این معنی که مکالمه ی محرمانه ی نخست وزیر با وزیر کشور، بعد از احضار اولی به کاخ ریاست جمهوری آن قدرها هم محرمانه نبوده، شاید دیوارهای عایق بندی در حد انتظار، نتوانسته عمل کند، از کجا معلوم شاید هم چند میکروفن از این آخرین مدل های نسل جدید، از همان هایی که فقط ردیاب های خیلی پیشرفته کشف شان می کند، در دیوارها کار کار گذاشته شده بود.
به هر حال کاری از دست کسی بر نمی آمد، اسناد سری دولتی لو رفته و کسی نمی توانست لاپوشانی کند. نخست وزیر یقین داشت این راز هیچ فایده ای ندارد، چون دیگر از حالت محرمانه خارج شده و سند سوخته بود.
او با بی اعتنایی کسی که از بلندی نگاه می کند، انگار که بگوید حرف نزنید، خودم می دانم، به آرامی نامه را تا زد و توی یکی از جیب های بغل کتش گذاشت و گفت، از همان کوری چهار سال پیش آمده، آن را نگه می دارم.
رئیس دفترش غرق در تعجب، او را به خنده انداخت، با لحن جدی گفت، نگران نباش، دوست عزیز، دست کم دو تای دیگر از این نامه ها منتشر شده، بگذریم از کپی های احتمالی اش در گوشه و کنار. ناگهان صورت رئیس دفتر، معصومیت کنگی پیدا کرد، انگار درست متوجه نشده یا واضح نشنیده است، شاید هم حال کسی را داشت که وجدانش بیدار شده و به خاطر کار خلافی در گذشته، یا همین اواخر خفتش کرده.
نخست وزیر گفت، مرخصید، هر وقت کار داشتم، خبرتان می کنم، از صندلی برخاست و به سمت یکی از پنجره ها رفت. صدای باز کردن آن صدای بسته شدن در را خفه کرد. در دوردست خانه هایی با بام های توسری خورده می دید. دلش برای پایتخت تنگ شد، حسرت روزهای خوشی را حس کرد که آرا وفق مرادشان بود و ساعات یکنواخت و روزهایی که در اقامتگاه خرده بورژوایی اش یا مجلس ملی می گذراند جان گرفت، به یاد بحران های سیاسی افتاد که موجب تفریح بود، در واقع بحران هایی کنترل شده و از پیش تعیین شده بود، نه تنها هر وقت لازم می شد راستش را نمی گفتند، بلکه در مواقع لازم درست در مرز دروغ حرکت می کردند، دقیقا مثل پشت .و روی اشیا که درست بیخ گوش هم هستند. نمی دانست تحقیقات را شروع کرده اند یا نه، در مورد مامورانی که برای این عملیات پلیس انتخاب می شدند، فکر کرد.
- نویسنده: ژوزه ساراماگو
- مترجم: اسدالله امرایی
- انتشارات: مروارید
نظرات کاربران درباره کتاب بینایی | ژوزه ساراماگو
دیدگاه کاربران