کتاب ستاره های دوست داشتنی ( امام علی النقی ) نوشته ی محسن هجری توسط انتشارات شهر قلم به چاپ رسیده است.
این کتاب سعی دارد در قالب داستانی دل نشین و روان با تصویرگری های زیبا و کودکانه به بخشی از زندگی امام علی النقی ( ع ) بپردازد و مقام معنوی، افکار، شیوه ی زندگی، اندیشه ها و احادیث این امام معصوم و والا مقام را متناسب برای مخاطب کودک و نوجوان معرفی کند. همچین این کتاب سرشار از مهربانی هاست و با کلام ساده ای که دارد، آیینه ای است که خوبی های آن امام را بازتاب می کند تا کودکان با خواندش لذت برده و زیبا زیستن مانند ایشان را بیاموزند. داستان این کتاب این گونه آغاز می شود که پسری کوچک، مهربان و خوش قلب شبی تصمیم می گیرد با ماه صحبت کند و ماه هم او را به سفری دعوت می کند تا یکی از ستاره های آسمانی را ملاقات کند و با او از نزدیک آشنا بشود. پسر هم دعوتش را قبول می کند و چشمان خود را میبندد و به سوی آسمان پرواز می کند و ناگهان خودش را در سرزمینی جدید میابد. در آن جا که سرزمینی زیبا بود، مردی را دید و به گفته ی ماه رفت تا سراغی از ستاره بگیرد. آن مرد خودش را علی پسر مهزیار اهوازی معرفی کرد و از گفته های او فهمید که برای دیدن ستاره ای به نام امام علی النقی ( ع ) آمده است و...
برشی از متن کتاب
علی مهزیار پرسید: « دیشب چه اتفاقی افتاد که شما را این گونه نگران کرد؟ » ستاره ی راهنما گفت: « به خلیفه متوکّل، خبر دروغ داده بودند که من سلاح و تجهیزات جا به جا می کنم، او هم مرا احضار کرد. وقتی به دربار رسیدم، با اطرافیانش مشغول عیش و نوش بود. سر شار از غرور و تکبر به من نگاه کرد و گفت برایم شعری بخوان! به او گفتم از شعر های باب میل شما چیزی ندارم! اصرار کرد که هر چه به خاطر دارم برایش بخوانم و من هم این شعر را خواندم... زمامداران در قله ی کوهسار ها شب را به روز آوردند، در حالی که مردان نیرومند از آنان پاسداری می کردند، ولی قله ها نتوانستند آنان را از مرگ برهانند. آنان پس از مدت ها عزت از جایگاه های امن به زیر کشیده شدند و در گودال های قبر جایشان دادند؛ چه منزل و آرامگاه ناپسندی! پس از آن که به خاک سپرده شدند، فریادگری فریاد برآورد کجاست آن دستبندها و تاج ها و لباس های فاخر؟ کجاست آن چهره های در ناز و نعمت پرورش یافته که در پس پرده خود را از نگاه مردم پنهان می کردند؟ گور به جای آنان پاسخ داد اکنون کرم ها بر سر خوردن آن چهره ها با هم می ستیزند! آنان مدت درازی در دنیا خوردند و آشامیدند؛ ولی امروز آنان که خورنده ی همه چیز بودند، خود خوراک حشرات و کرم های کور شده اند! چه خانه هایی ساختند تا آنان را از گزند روزگار حفظ کند، ولی سرانجام خانه ها و خانواده ها را ترک گفته، به خانه ی گور شتافتند! چه اموال و دارایی هایی اموال کردند، ولی همه ی آن ها را رها کرده و رفتند و آن ها را برای دشمنان خود واگذاشتند! خانه ها و کاخ های آباد آنان به ویرانه تبدیل شد و ساکنان آن ها به سوی گور های تاریک شتافتند! » ستاره ی راهنما وقتی شعرش را به پایان برد، نفس عمیقی کشید و نگاهش را به گوشه ای دوخت. پرسیدم: « آیا منظور شما از خواندن شعر این زود که سرانجام خلیفه ام مثل هزاران هزار پادشاه و حاکم دیگر روزی قدرتش را از دست خواهد داد؟ » ستاره ی راهنما لبخندی زد و گفت: « با این سن و سال خوب می فهمی. » پرسیدم: « آن وقت خلیفه از دست شما عصبانی نشد؟ » ستاره گفت: « این شعر چنان او را تکان داد که به گریه افتاد، چون می دانست که جز حقیقت چیزی نگفته ام. به همین خاطر عذر خواست و مرا روانه ی خانه کرد. » در همین موقع بود که مردی وارد حیاط شد و به سوی ما آمد. از احوال پرسی آن ها فهمیدم مدت زیادی است همگدیگر را ندیده اند. وقتی شروع به تعریف از ستاره ی راهنما کرد، ستاره با مهربانی حرف او را قطع کرد و گفت: « از این کار خودداری کن، زیرا تعریف و تمجید بسیار بدگمانی به بار می آورد. از آن گذشته، هنگامی که برادر مومنت به تو اعتماد دارد، دلیلی برای تملق گویی نیست. مهم آن است که در عمل، نیت خوب خود را نشان بدهیم. » آن مرد باز هم سخن گفت، گویا می خواست ستاره را قانع کند که در دوستی کوتاهی نکرده است. ستاره لبخند زد و از او پذیرایی کرد. احساس کردم نمی خواهد با او بحث و جدل کند. وقتی آن مرد رفت، ستاره رو به من کرد و گفت: « جدل، دوستی قدیم را تباه می کند و پیوندها را می گسلد. حتی اگر از بحث و جدل پیروز شوی، چیز زیادی به دست نیاورده ای که آن هم سبب جدایی است...
نویسنده: محسن هجری تصویرگر: میترا عبداللهی انتشارات: شهرقلم
نظرات کاربران درباره کتاب ستاره های دوست داشتنی (امام علی النقی)
دیدگاه کاربران