معرفی کتاب چرا والها به ساحل آمدند؟
داستان در سال 1914، دورانِ جنگ جهانیِ اول اتفاق می افتد و ماجراهای دو دوست جدانشدنی، گریسی جنکینز و دانیل پندر را روایت میکند که در جزیره کوچکی به نام «بری هِر» بخشی از ساحل غربی بریتانیا زندگی میکنند. گریس همواره از سمت پدرش هشدار داده شدهاست که از مرد «پرندهباز» دوری کند و با او حرف نزند.
پرندهباز در یک کلبه در تپهای در بخش جنوبی جزیره به تنهایی زندگی می کند. پدر گریسی داستانهایی راجب این مرد میداند که فکر میکند زیادی ترسناکهستند. پرندهباز در گذشته در جزیره سامسون زندگی میکرده است و باور دارد نفرینی بر روی این جزیره وجود دارد. جریان داستان هنگامی تغییر میکند که گریسی و دانیل پیامی در شن و ماسه ها مییابند که نشان میدهد تمام این مدت دربارۀ پرندهباز اشتباه فکر میکردند و او دیوانه یا خطرناک نیست، درنتیجه دوستیای میان آنها و پرندهباز شکل میگیرد که هرچه داستان جلوتر میرود، دوستیآنها نیز عمیقتر و زیباتر میشود.
پرندهباز برای آنها از نفرینِ جزیرۀ سامسون میگوید و به آنها هشدار میدهد که به آن جزیره نروند. در ادامۀ داستان هنگامی که گریسی و دانیل به طور اتفاقی به جزیرۀ سامسون قدم میگذارند، اتفاقاتی میافتد که از خود میپرسند: آیا پرندهباز دربارۀ این جزیره حقیقت را گفته است؟ دانیل شخصیتی شجاع، نترس و برونگرایی دارد، در حالی که گریسی خجالتی و درونگراست.
با این وجود ترس او هیچگاه مانع از همراهیاش با دانیل نمیشد. داستان «چرا والها به ساحل آمدند؟» یک ماجراجوییِ تاریخی هیجانانگیز است و یکی از زیباترین داستانهای جهان برای رده سنیِ کودک و نوجوان محسوب میشود که درسهای اخلاقی و انسانیِ زیادی در آن برای خوانندگان جوان نهفته است.
با توجه به زمانی که این داستان در آن اتفاق میافتد، «مایکل مرپوگر» به بررسی واقعیات عاطفی جنگ در زندگی، به نحوی که برای خوانندگان کودک و نوجوان قابل فهم باشد، میپردازد. این کتاب در بین سالهای 1994 تا 1999 در انگلستان 11 بار تجدید چاپ شده است.
برشی از متن کتاب چرا والها به ساحل آمدند؟
هرگز از مدرسه رفتن دلِ خوشی نداشتم. مدرسه رفتن برایم کار پُردردسری بود که مرا از خانه و فعالیتهای مورد علاقهام دور میکرد. اما تابستان آن سال بیش از همیشه برایم آزار دهنده بود؛ زیرا مزاحم زندگی سرّیِ ما در خلیج راشی بود. بنابراین واقعا از آن بیزار بودم.
البته چندبار توانسته بودم با موفقیت خود را به بیماری بزنم! ولی پس از آنکه مادر فهمید که دانیل نیز درست در همان روزها ناخوش میشود، دستم رو شد و دیگر نتوانیتم آن حقه را به کار ببرم. گاهی هم؛ هرچند به ندرت (چون مادر به من شک میبُرد) پدر را راضی میکردم که بیکمکِ من نمیتواند به صید خرچنگ دریایی برود و به این ترتیب از شر مدرسه خلاص میشدم. میدانیستم که صید خرچنگ فقط تا ظهر طول میکشد و بعداز ظهر آزاد هستم و میتوانم با دانیل به خلیج راشی بروم.
راضی کردن پدر چندان دشوار نبود؛ برای اینکه دوست داشت هنگام صید، کسی همراهش باشد تا موقع انداختن سبدهای صید هرچنگ و یا بیرون کشیدنشان، کرجی را محکم نگه دارد؛ بخصوص زمانی که امواجی سنگین در اطراف صخرههای شمالی بود. ترکِ مدرسه همیشه برای دانیل آسانتر از من بود؛ چون رفتن یا نرفتنش برای هیچیک از افراد خانوادهاش اهمیتی نداشت.
از این گذشته، پدرش از خدا میخواست که کسی در کرجی خانه کمکش کند. درهر صورت ما همیشه، یا هر دو به مدرسه میرفتیم و یا هیچکدام نمیرفتیم. برای رفتن یا نرفتن نیز هرگز باهم قرار مداری جدی نمیگذاشتیم؛ زیرا نیازی به این کار نبود. فقط هرکداممان به نوعی احساس میکردیم که دیگری به مدرسه میرود یا در خانه میماند.
مدرسه در آن سوی رودخانه، در جزیرۀ ترزکو بود. معمولا هر روز صبح به همراه پانزده نفر از بچههای بِری هِر سوار کرجی میشدیم تا از عرض رودخانه بگذریم و به مدرسه برویم. بیشتر روزها مجبور میشدیم از کرجی پیاده شوم و آن را به وسط رودخانه هُل بدهیم؛ چون به خاطر جزر آب در شنها گیر می کرد.
روزها در مدرسه، پشت نیمکتم لحظهشماری میکردم تا هرچه زودتر کلاس درس تمام شود و به خلیج راشی برگردم. بنابراین تعجبی نداشت که معلمم آقای انگاس وِلبیلاود مدام به خاطر بیتوجهیام در درس سرزنشم میکرد. آقا ولبیلاود یا به قول ما بچهها ولیبِلی، شکل و شمایل عجیبی داشت. دستهای موی سفیدِ بلند از گوشهایش بیرون زده بود که موقع کتاب خواندن، به آرامی به آنها دست میکشید
فهرست کتاب چرا والها به ساحل آمدند؟
- ز. و.
- جزیرۀ ارواح
- پیغامهایی بر روی شنها
- پرندهباز
- مأموران دولت
- جنگ
- سامسون
- دورافتادگان
- 31 اُکتبر سال 1915
- یورش صبحگاهی
- آخرین شانس
- پایان ماجرا
کتاب ونوشه نویسنده: مایکل مرپورگو مترجم: پروین علی پور انتشارات: چشمه
نظرات کاربران درباره کتاب چرا وال ها به ساحل آمدند؟
دیدگاه کاربران